یه وقــــتایی که دلت گــــرفته،
بغض داری، آروم نـیستی، دلت بـــراش تـنگ شده
حــــوصله هـیـچـکسو نــــداری
به یــاد لحظه ای بیفت کـه اون هــمه ی بی قــــراری هــای تــــو رو
دیــــــد، امـــــــا
چـشمـاشـو بست و رفــت. . .
پوچ
اینجا همه چی در همه
|
|
||
چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:45 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
دارد نفس های ِ آخرش را می کشد موقع رفتن باید کاسه ی آبی پشت ِ پایش بریزم باید ... پاییز را می گویم ... می شود این روزها کمی باران ببارد؟ دارد می بارد انگار ... باید برای روزهای بعد از این برگ جمع کنم دلم نمی خواهد زمستان که می شود حسرت ِ این را بخورم که هیییییچ برگی توی خیابان پیدا نمی شود برای له کردن! دیگر دارم شورش را در می آورم خودم می دانم! . . . دارم فکر میکنم چطور آنجا را پیدا کردیم و شد پاتوق ِ همیشگیمان ... همه باورشان شده که آنجا شده حریم ِ خصوصی ِ ما آن طرفها از کسی خبری نبود حتی از نگاه ِ آفتاب! ما هم شده بودیم مالکش دیگر ... کارمان شده بود رژه رفتن روی برگهای خشکی که کفشهایت بین ِ آنها گم می شد از انبوه ِ برگ جایش را لو ندادیم تا مبادا عاشقی هوس کند دست ِ دلش را بگیرد! و رد شود از آن طرفها ... همینطور می نشستیم روی همان برگها بیشتر ِ وقتها هم ناهارمان را همانجا میخوردیم به خیال ِ خودمان با یک دوربین ِ عهد ِ عتیق خاطره ثبت می کردیم و ..... حکایت ِ این کوچه باغ با تمام ِ کوچه باغ ها فرق می کند اصلا دیگر حوصله ات نمی کشد همه را بخوانی جایش هم که قرار است لو نرود به جان ِ ... به جان ِ خودم نباشد به جان ِ شما! [پاییز که تمام می شود کوچه باغ هم ...] می خواستم یک روز آن جا را نشانت بدهم جایی که فکر می کردم اگر کمی قدم بزنی به نهایت ِ عاشقی می رسی ... حالا کوچه باغ هست باران هست پاییز هم هست و مَ.ن! تو نیستی دیگر جای تو خالی .... ! بد جور هم ... موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:38 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
از اولش هم همه چیز تقصیر ِ مَ.ن بود می دانم دیگر ... اینکه اول زخم هایم را نشانت بدهم و بعد تو ... همه چیز زیر ِ سر ِنمکدان ِ کنار ِ دستت بود . . نمک ریختی روی زخم هایی که خودت روزی مرهمشان بودی با همان نمکدانی که انار های کاسه گل ِ سرخ را نمک می زدی حالا دیگر همه چیز تمام شده! مَ.ن مانده ام و هیچ! دیگر چشمانم دست های خودم را هم نمی بیند دیگر نمی توانم بی رحمی هایت را ببینم می بینی؟ . . . یادت نیست دست هایت به پوست ِ انار حساسیت داشت و مَ.ن می نشستم با حوصله برایت انار دانه می کردم منتی نیست حقت بود تمام ِ آن خوبی ها حقت بود حواسم بود مبادا دانه اناری ترک بردارد مبادا دانه ای را با فشار ِ دست هایم لِه نکنم یادت نیست تو خیلی چیزها یادت نمی آید خیلی زود درگیر ِ فراموشی شدی خیلی زود ... بمیرد برایت همان غزل ِ شعرهایت . . . . . انارها را دانه دانه می کردم توی کاسه کوچک ِ گل ِ سرخ تو نمک می زدی ... تو ... یادت نیست یک بار اناری از دستم افتاد دل ِ انار ترک برداشت و خون ِ دلش جاری ... آن موقع داشتم به شباهت ِ دل ِ انار به دل ِ خودم فکر می کردم بغض که کردم بعد این چشمانم بود که هم از اشک و هم از نمک ِ دستانم می سوخت یادت نیست تا مدتها به انار لب نمی زدی! اما حالا ... چشمانم چه خوب می دید آن روزها را ... اما حالا ... بیچاره چشمانم ... موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 10:24 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
چه لحظه ی گیجی! چه شبی! چه کابوسی! موضوع مطلب : شعر سه شنبه 91 دی 5 :: 10:3 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
موضوع مطلب : دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:7 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
تقصیـر از مـا نیـست ! موضوع مطلب : عاشقانه یکشنبه 91 آذر 12 :: 8:5 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
همیشه هر گاه دلتنگت میشوم ، مینشینم در گوشه ای و اشک میریزم موضوع مطلب : عاشقانه یکشنبه 91 آذر 12 :: 8:5 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
روز و شبم شدی تو ،از آن لحظه که آمدی… موضوع مطلب : عاشقانه یکشنبه 91 آذر 12 :: 8:3 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
مرا نمیخواهی دیگر میدانم موضوع مطلب : عاشقانه یکشنبه 91 آذر 12 :: 8:3 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
شبم به حسرت و روزم در انتظار گذشت تمام مدت عمرم در این دو کار گذشت اگر سهم من از این همه ستاره فقط سوسوی غریبی است، غمی نیست. همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست وقتی به آسمون نگاه میکنی، دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟ به اونی که کم نور تره قانع باش چون اونی که پر نور تره را، همه نگاه میکنن به او گفتم غمگین ترین ترانه آدم های اطرافتو همون طور که هستند ببین نه اون طوری که خودت میخوای و در پایان…انیشتین می گوید موضوع مطلب : عاشقانه یکشنبه 91 آذر 12 :: 8:2 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
دلتنگی آمده تا بگوید به یادت هستم موضوع مطلب : عاشقانه |
درباره وبلاگ
به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...» آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مهندس محی الدین اله دادی گل باغ آشنایی ««««« شب های تهران »»»»» رقصی میان میدان مین ****شهرستان بجنورد**** دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر تراوشات یک ذهن زیبا سایت روستای چشام شبستان برادران شهید هاشمی عشق مصطفی اواز قطره محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI دنیای هالیوود نهِ/ دی/ هشتاد و هشت .:مطالب جدید18+ :. هر چی تو فکرته ... یاس ... بیارجمند هیئت نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ... عرفان وادب بهار عشق *(حرفهای نگفته)* مرامنامه عشاق ..پـــــر شکســــته ALAKI زازران شایگان♥®♥ مناجات با عشق دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر سید علی حسینی به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید اخبار روز ایران وجهان انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد) نارنجی دانلود آهنگ جدید ایران من سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون بهترین قالب های وبلاگ آمار وبلاگ
بازدید امروز: 107
بازدید دیروز: 26 کل بازدیدها: 309320 |
||