سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
شنبه 91 تیر 31 :: 6:26 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

روزی زن و مردی مشهدی خوش و خرم در کنار یکدیگر زندگی میکردند روزی برادر مرد پرسید راز خوشبختی شما چیست؟ 
مرد مشهدی گفت:25سال پیش با همسرم به ماه عسل رفتیم و درجایی تفریحی هر کدام سوار بر اسبی شدیم.اسب همسرم کمی سر کش تر بود....(من هم از این موضوع خوشحال بودم)...کمی راه رفتیم که اسب همسرم رحم کرد و همسرم را به زحمت انداخت.......همسرم رو به اسب کرد و گفت : این بار اولته.........یکبار دیگر اینکار تکرار شد و همسرم گفت این بار دومته.....بار سوم اسب رحم کرد و همسرم را ناراحت کرد....همسرم لبخندی زد و اسب را کشت...من عصبانی شدم و گفتم:این چه کاری هست چرا زبون بسته رو کشتی؟کلی پولش بود حالا از کجا بیارم؟؟
همسرم رو به من کرد و گفت:این باره اولته.........و از آن به بعد.............




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان

شنبه 91 تیر 31 :: 2:29 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

روزی پیرمردی سالخورده نزد نقاش بزرگ دانته گابریل روستی رفت و به او چند صفحه نقاشی نشان داد و گفت: این ها خودم کشیده ام. به نظر شما آیا این نقاشی ها ارزشمند هستند؟ روستی که مردی محجوب و بزرگ وار بود با دیدن نقاشی ها متوجه شد که پیرمرد درک صحیحی از هنر نقاشی ندارد و درواقع نقاشی های او فاقد ارزش هنری است. پس بسیار آرام و با احترام به مرد گفت: مسلما شما زحمت زیادی کشیده اید. اما می دانید که من نمی توانم دروغ بگویم. متاسفانه باید ابراز کنم که بهتر است در زمینه های دیگر هنری فعالیت داشته باشید زیرا در نقاشی فاقد استعداد کافی هستید.

پیرمرد متاثر شد اما از چهره اش مشخص بود که منتظر این چنین جوابی از روستی بوده است. سپس دست در کیف خود برد و برگه های دیگری به هنرمند بزرگ نشان داد. به نظر می رسید در آن برگه کودکی نقاشی کشیده است. روستی با دیدن نقاشی ها بسیار شگفت زده شد و فریاد زد: بسیار عالی است! کسی که این ها کشیده است یکی از نوابغ نقاشی خواهد شد. او بسیار با استعداد است! آیا این نقاشی های پسر شماست؟

پیرمرد این بار بیشتر از پیش ناراحت شد و گفت: خیر، این نقاشی ها را خود من در کودکی کشیده بودم. اما به دلیل عدم تشویق دیگران و تمسخر اطرافیان از پرداختن به هنر نقاشی دلسرد شدم. ای کاش حرف های تشویق آمیز شما را همان چهل سال پیش شنیده بودم.




موضوع مطلب : داستان

شنبه 91 تیر 31 :: 2:27 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

موسی آهنگ ساز بزرگ و مشهور، فردی زشت و بدترکیب بود. قدی کوتاه و قوزی بزرگ بر پشت داشت.
موسی روزی عاشق دختر یکی از تجار شد. دختری که بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. زمانی که موسی می خواست به شهر خود باز گردد، تصمیم گرفت که در آخرین لحظه شجاعتش را به کار گیرد و در مورد علاقه خود با دختر صحبت کند. به نزد دختر رفت تا از آخرین فرصت برای گفت و گو با او استفاده کند.
دختر که از زیبایی به فرشتگان شباهت داشت، حتی به موسی نگاه هم نکرد. موسی که از اندوه رنج می برد، با سختی و شرمساری پرسید:” آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها قبل از تولدشان در آسمان بسته می شود؟”
دختر در حالی که همچنان به کف اتاق نگاه می کرد گفت : “بله، نظر شما چیست؟”
موسی گفت: “من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری، برای او مقدر می کند که با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، همسر آینده ام را به من نشان داد و گفت:” همسر تو گوژپشت خواهد بود.” همان لحظه من از ته قلبم دعا کردم و گفتم: “خدای مهربان، گوژپشت بودن برای یک زن خیلی سخت است و او از این موضوع رنج خواهد برد، قوز او را به من بده و هرچه زیبایی است به او عطا کن.”
دختر زیبارو نگاهش به موسی خشک شده بود و از تصور چنین واقعه ای به خود لرزید.
او سالهای سال همسر باوفای موسی بود.




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان

شنبه 91 تیر 31 :: 2:27 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

زن و مرد جوانی به محله ی جدیدی اسباب کشی کردند. روز بعد هنگام صرف صبحانه ، زن متوجه شد که همسایه اش در حال آویزان کردن رخت های شسته است و گفت : «لباس ها چندان تمیز نیست . انگار نمی داند چه طور لباس بشوید! احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد .» همسرش نگاهی کرد اما هیچ نگفت . هربار که زن همسایه لباس های شسته اش را برای خشک شدن آویزان می کرد ، زن جوان همان حرف ها را تکرار می کرد . تا اینکه حدود یک ماه بعد ، روزی از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تعجب کرد و به همسرش گفت :«یاد گرفته چه طور لباس بشوید . مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده ؟» مرد پاسخ داد : «من امروز صبح زود بیدار شدم و پنجره هایمان را تمیز کردم!!!»

زندگی هم همینطور است . وقتی رفتار دیگران را مشاهده می کنیم آنچه می بینیم بستگی دارد به درجه ی شفافیت پنجره ای که از آن به رفتار آن ها نگاه می کنیم .




موضوع مطلب : داستان

شنبه 91 تیر 31 :: 2:23 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 دختر جوانی مدتی قبل از جشن عروسی اش آبله سختی گرفت و در بستر بیماری افتاد. بیماری اش شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

دختر همواره نگران صورت خود بود که جای آبله تمام آن را پوشانده و از شکل افتاده است.

نامزد او به عیادتش رفت و از درد چشم و کم سو شدنشان نالید.

موعد عروسی فرا رسید. مرد جوان عصازنان دست عروس را گرفته بود.

مردم می گفتند: چه خوب! همان بهتر که عروس نازیبا، شوهرش نابینا باشد.

پانزده سال پس از آن روز، زن از دنیا رفت. مرد عصا را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه متحیر شده بودند.

مرد گفت: ” من فقط شرط عشق را به جا آوردم.”




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان

سه شنبه 91 تیر 27 :: 5:10 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI



  • مــن عـــاشقـــانــه دوستــش دارم

    و او عــاقــلانـــه طـردم مـی کنـد

    منطــــق او ....

    حتــی از حمـاقــت مـن هـم احمقــانــه تـر اسـت 



  • موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 5:8 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

    کـُـجـایــی ای قــَهـرِمــان داســتــانِ مــَـن 

    کـَـلاغــَـم بــه خــانـه اَشـــ رِســیـد و تــو نـَـیـامـَـدیــ ــ ـ ...




    موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 5:5 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI


    آنان سجاده ها را آتش میزنند
    و اینان بت ها را میشکنند . . . .
    غافل از اینکه . . . .
    خدا همانست
    که بر لبان یک قمارباز در حال باختن جاریست...!




    موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 4:58 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

    آن یوسفی هم که برگشت به کنعانش یک استثنا بود...

    تو غمت را بخور...




    موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 4:54 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

    گاهی بی بهانه دلم برایت می گیرد...


    نمی دانم دلها بهانه گیرند ...


     یا...


    بهانه ها دلگیر !!!




    موضوع مطلب : عاشقانه

    <   <<   36   37   38   39   40   >>   >   
     
    درباره وبلاگ

    به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

    نویسندگان
    Mamad Dj (10)

    پیوندها
    پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
    هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
    مهندس محی الدین اله دادی
    گل باغ آشنایی
    ««««« شب های تهران »»»»»
    رقصی میان میدان مین
    ****شهرستان بجنورد****
    دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
    تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
    تراوشات یک ذهن زیبا

    سایت روستای چشام
    شبستان
    برادران شهید هاشمی
    عشق
    مصطفی
    اواز قطره
    محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
    دنیای هالیوود
    نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
    .:مطالب جدید18+ :.
    هر چی تو فکرته
    ... یاس ...
    بیارجمند
    هیئت
    نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
    عرفان وادب
    بهار عشق
    *(حرفهای نگفته)*
    مرامنامه عشاق
    ..پـــــر شکســــته
    ALAKI
    زازران
    شایگان♥®♥
    مناجات با عشق
    دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
    سید علی حسینی
    به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
    اخبار روز ایران وجهان
    انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
    دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
    نارنجی
    دانلود آهنگ جدید
    ایران من
    سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
    بهترین قالب های وبلاگ

    طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
    آمار وبلاگ
    بازدید امروز: 798
    بازدید دیروز: 22
    کل بازدیدها: 309107