سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
یکشنبه 91 مرداد 29 :: 1:40 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI

انصافا تا حالا به تفریحات جوونای ایرانی فکر کردین؟ خارج از اینکه ما جوونای ایرانی چقدر فرصت خوش گذروندن و تفریح کردن داریم، نوع تفریحمون هم خیلی جالبه! اصولا ایرانی جماعت در مواقعی که خوشحاله، ناراحته، وقت آزاد داره، می خواد شیرینی بده یا از این دست موارد، تصمیم می گیره که با دوستانش بره بیرون و یه حالی بکنه، چی به فکرش میرسه؟ ... حالا ...

- حالت بده؟ خیالی نیست بریم یه قلیون بزنیم ردیف می شی!

- امروز خیلی خوشحالی، آره دادا بریم یه قلیونی با هم بزنیم!

- چته تو؟ اصلا حوصله ندارم ... ای بابا بیا بریم یه قلیون بزنیم سر حال میای!

- کجا بریم؟ نمی دونم بنزین نداریم جایی نمیشه رفت که ... خوب پس بریم همینجا یه قلیون بزنیم و برگردیم!

- استاد نیومده؟ نه ... ایول بریم یه قلیونی بزنیم... خودم آوردم تو صندوق ماشینه!!

- بچه ها، مدرک گرفتم بالاخره... بابا دمت گرم شیرینش رو کی میدی؟ همین الان جمع بشین بریم یه قلیون بزنیم به حساب من!

- ساعت چند قرار داری؟ ساعت 6... اوووه هنوز 2 ساعت مونده که بابا، بریم حالا یه قلیونی بزنیم تا اون موقع!




موضوع مطلب : لبخند

یکشنبه 91 مرداد 29 :: 1:35 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI

یادش بخیر




























واقعا یادش بخیر...




موضوع مطلب : عکس

یکشنبه 91 مرداد 29 :: 1:33 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI

به عکس نگاه کنید! پرنده ای در آرزوی صید طعمه، منقارش درون در پلاستیکی یک نوشیدنی گیر کرده است و به دلیل اینکه نتوانسته خودش را نجات دهد از گرسنگی مُرده است.
پرنده ها لکه های نفتی را با دسته ای از ماهی ها اشتباه می گیرند و به میان آن شیرجه می زنند و زمانی که پرها به نفت آلوده شدند آب به هوای موجود در داخل پرها وارد گشته و در نتیجه پرنده خاصیت شناوری خود را از دست داده و در آب غرق می شوند. بسیاری از ماهی ها و آبزیان دیگر تکه های پلاستیک را با غذا اشتباه می گیرند و می بلعند و می میرند و …

وقتی در دامن طبیعت کنسرو می خورید حتماً قوطی های خالی اش را یا زیر سنگ های بزرگ دفن کنید یا با خودتان به شهر برگردانید و در سطل های زباله بریزید، چون برخی از گوشتخواران برای پیدا کردن یک لقمه غذا دست و پوزه شان را در قوطی ها فرو می برند و زخمی می شوند و …..

چقدر زمان باید بگذرد تا یاد بگیریم که هر زباله پلاستکی را دور نیندازیم؟..شک نکنید که این پرنده را ما کُشته ایم!






موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

جمعه 91 مرداد 27 :: 6:16 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

http://asheganeh.ir/

دلـتنگی‌هایـم را

زیـر دوش حمّــام می‌بَـرم،

بُـغـضـم را

میـان شُـرشُـر آبِ داغ می‌تـرکـانـم،

تا همـه فـکـر کننـد

قرمـزیِ چشمـانـم

از دم کـردنِ حمّـام است!!!!!!




موضوع مطلب : عاشقانه

جمعه 91 مرداد 27 :: 6:7 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو !!!
پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟
د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!
پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟
د: لوووووووس...
پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !
د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!
د: من از دست تو چی کار کنم...
پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!
د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.
پ: صفای وجودت خانوم .
د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!
پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!
د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
د: ولی من که بور بودم!!!؟
پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.
د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.
پ: ...
د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟
پ: ......
د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...
پ: .........
د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه)
د: چرا گریه می کنی...؟؟؟
پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟
د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟
د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .
پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .
د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟
پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.
د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
پ: ...

د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟
پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،
یک شیشه گلاب!
و یک بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...
امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....
دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!?




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 مرداد 1 :: 3:1 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 91 مرداد 1 :: 1:47 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود،شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد: 

"دستور کار او رادیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کارکند.

دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."

فرشته سعی کرد جلوی خدا رابگیرد.

"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا شب تمام فرمایید."

خداوند گفت : 

"نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواندهنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.



"اما ای خداوند،او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند وزحمت بکشد."

فرشته پرسید : 

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوندپاسخ داد : 

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید : 

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت: 

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثرشد: 

"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بارزندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارندمی‌جنگند.

در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.

وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.

بدون قید و شرط دوست می‌دارند.

وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.

وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجامی‌مانند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهندچه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش درمی‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن وبوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نومی‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوندگفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"


فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت: 

"قدر خودش را نمی داند

. . ."




موضوع مطلب : داستان, اطلاعات عمومی

یکشنبه 91 مرداد 1 :: 1:42 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI




موضوع مطلب : عکس, اطلاعات عمومی

شنبه 91 تیر 31 :: 11:12 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

غروب یکی از روزهای سرد پاییز بود. خورشید در پشت کوه های پربرف یکی از روستاهای آذربایجان فرورفته بود. کار روزانه ی دهقانان پایان یافته بود. ریز علی هم دست از کار کشیده بود و به ده خود باز می گشت. در آن شب سرد و تاریک، نور لرزان فانوس کوچکی راه او را روشن می کرد. دهی که ریز علی در آن زندگی می کرد نزدیک راه آهن بود. ریز علی هر شب از کنار راه آهن می گذشت تا به خانه اش برسد. آن شب، ناگهان صدای غرش ترسناکی از کوه برخاست. سنگ های بسیاری از کوه فرو ریخت و راه آهن را مسدود کرد. ریز علی می دانست که، تا چند دقیقه دیگر، قطار مسافربری به آن جا خواهد رسید. با خود اندیشید که اگر قطار با توده های سنگ برخورد کند واژگون خواهد شد. از این اندیشه سخت مضطرب شد. نمی دانست در آن بیابان دور افتاده چگونه راننده ی قطار را از خطر آگاه کند. در همین حال، صدای سوت قطار از پشت کوه شنیده شد که نزدیک شدن آن را خبر داد.
ریز علی روزهایی را که به تماشای قطار می رفت به یاد آورد. صورت خندان مسافران را به یاد آورد که از درون قطار برای او دست تکان می دادند. از اندیشه ی حادثه ی خطرناکی که در پیش بود قلبش سخت به تپش افتاد. در جست و جوی چاره ای بود تا بتواند جان مسافران را نجات بدهد. ناگهان، چاره ای به خاطرش رسید. با وجود سوز و سرمای شدید، به سرعت لباسهای خود را از تن درآورد و بر چوبدست خود بست. نفت فانوس را بر لباسها ریخت و آن را آتش زد. ریز علی در حالی که مشعل را بالا نگاه داشته بود، به طرف قطار شروع به دویدن کرد. راننده قطار از دیدن آتش دانست که خطری در پیش است. ترمز را کشید. قطار پس از تکانهای شدید، از حرکت باز ایستاد. راننده و مسافران سراسیمه از قطار بیرون ریختند. از دیدن ریزش کوه و مشعل ریز علی، که با بدن برهنه در آنجا ایستاده بود، دانستند که فداکاری این مرد آنها را از چه خطر بزرگی نجات داده است.....




موضوع مطلب : داستان

 


 
مادر براد پیت یک نامه در اعتراض به رسمی شدن ازدواج همجنس گرایان به رئیس جمهور امریکا فرستاد. به گزارش ایران ناز برادپیت اخیرا در مصاحبه ای گفته بود تا زمانیکه همجنسگرایان اجازه رسمی ازدواج نداشته باشند او با آنجلینا جولی ازدواج نخواهد کرد. اما مادرش در دیدگاهی متفاوت حرف های دیگری به چاپ رسانده است.

او در یک نامه سرگشاده که در روزنامه های امریکا به چاپ رسید خطاب به رئیس جمهور اوباما ضمن حمایت صریحش از رقیب انتخاباتی وی گفته است هر مسیحی مذهبی مخالف سیاستهای او در مورد ازدواج همجنسگراها است. این نامه سرگشاده هیاهوی مطبوعاتی زیادی به راه انداخته است.
 



این درحالی است که خود براد پیت به صورت زبانی حمایت خود را از ازدواج همجنسگراها اعلام کرده است و گفته بود این حق هر امریکایی است که با کسی که دوست دارد ازدواج کند و دارای حقوق مساوی در امر ازدواج باشد و هیچ ایالتی نمیتواند تصمیم گیرنده باشد که چه کسی میتواند ازدواج کند و چه کسی نمیتواند. حال باید دید این اختلاف نظر مادر و پسر که اکنون یک بحث رسانه ای شده است چگونه ختم خواهد شد.

 




موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >   
 
درباره وبلاگ

به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

نویسندگان
Mamad Dj (10)

پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
««««« شب های تهران »»»»»
رقصی میان میدان مین
****شهرستان بجنورد****
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
تراوشات یک ذهن زیبا

سایت روستای چشام
شبستان
برادران شهید هاشمی
عشق
مصطفی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
دنیای هالیوود
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
.:مطالب جدید18+ :.
هر چی تو فکرته
... یاس ...
بیارجمند
هیئت
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
عرفان وادب
بهار عشق
*(حرفهای نگفته)*
مرامنامه عشاق
..پـــــر شکســــته
ALAKI
زازران
شایگان♥®♥
مناجات با عشق
دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
سید علی حسینی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
اخبار روز ایران وجهان
انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
نارنجی
دانلود آهنگ جدید
ایران من
سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
بهترین قالب های وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 740
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 309049