پوچ
اینجا همه چی در همه
|
|
||
پنج شنبه 91 دی 14 :: 7:37 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 دی 14 :: 7:37 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
موضوع مطلب : یکشنبه 91 دی 10 :: 12:24 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI
موضوع مطلب : شنبه 91 دی 9 :: 9:43 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
پنج شنبه 91 دی 7 :: 12:0 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI
و چه دیر به راز ِ دلش اعتراف کرد ... . . هر جا که می روم دنبالم می آید! می نشیند در برابر ِ چشمانم ... نگاهش که می کنم خودش را برایم لوس می کند ... می خندم می خندیم ... دستانم را می گیرد ... حرف می زند و حرف می زند ... از تو ... ... و حالا دیگر دلش آرامی ِ دلم را نمی خواهد! دلش بهانه ی تو را می گیرد ... می بینی؟ مَ.ن هیچ! فکری به حال ِ دل ِ بی قرارش نمی کنی؟ . . دارد مجبورم می کند از تمام ِ دلبستگی هایم دل بکنم انگار! از تو ... از خودش ... ! این بار می خواهد دل ِ تو را آرام کند ... می بینی؟ او هم عاشق ِ دلتنگی های دل ِ بی قرار ِ تو شده! از همان وقتی که دیگر نگاهم نکرد فهمیدم .... . . می نشینم زیر ِ نور ِ ماه ِ هرشب تنهایی اَم ... به انتظار ِ تو ... برای دلم نه! برای دل ِ آرام کننده ی دلت! بهانه هایش را دیگر نمی شود تحمل کرد! بی قراری های ِ دلش دیگر دارد کلافه ام می کند ... بیا تا دستانش را در دستانت بگذارم ... تا خیالم راحت شود ... تا خیالش راحت شود ... موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:57 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
هیچ چیز بدتر از آن نیست که آدم معنی ِ دلتنگی ِ خودش را نفهمد ... شاید ... شاید ِ شاید دلتنگ ِ کسی بشوی که نباید ......... . . . پنجره را که باز می کنم تمام ِ وجودم می شود نگاه دلم ضعف می رود از دیدنش دلم ضعف می رود از این همه دلتنگی می بینی؟ عجیب است که از این دلتنگی ها هم ذوق می کنم ... با اینکه می دانم قهر کرده! معلوم است دیگر از نگاهش معلوم است ... راستی یادم نبود که دیگر نگاهم نمی کند! اصلا رویش را برگردانده ... انگار دارد فکر میکند ... شاید به مَ.ن چه خیال ِ محالی! . . قول می دهی که بروی به دنبال ِ تمام ِ نردبان های دنیا می خواهم بالا بروم ... از سر ذوق از ته ِ دل صدایت می زنم برایت دست تکان می دهم تو می خندی و ماه هم بی قرار می شود از عطر ِ یاس ... از خنده های تو اما به روی خودش نمی آورد می بینی؟ حتی به تو هم حسودی اَش می شود ... می آیی با هم برویم پیش ِ ستاره ها؟ می آیی ... می خواهم جمعشان کنم دور ِ ماه تا صف بکشیم برای بوسیدنش ... بوسیدن ِ روی ِ ماه شاید از دلتنگی اَم کم شود شاید . . . موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:57 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
شبی از همین شب ها ... هوای ِ پشت ِ بام ...عجیب دوست داشتنی ست ... سکوت سرما لحظات ِ ناب ِ تنهایی ... بروی به پناه ِ دیوار ِ کنج ِ جای ِ دنج ِ هرشب ِ تنهایی اَت ... پیشانی اَت را بچسبانی به سنگ ِ سرد ِ دیوار ... بعد از مدتی ... پیشانی ِ دیوار هم تب دار می شود از این هم نشینی ... . . . زانوهایت را که بغل کنی کم کم همه چیز شروع می شود هق هق ِ گریه ... خاطرات ... ه ق ه ق ِ گریه ....... کمی مکث ... حواست را پرت کرده ای آن دورتر ها .. و بعدترش ... پای ِ قه قه ی ِ خنده اَت وسط می آید .. و دلت عجیب سبک می شود از این انبساط و انقباض ِ حس ... به سبکی ِ یک پر ... اما به بعضی از دردها باید از ته ِ دل خندید ... از نبود ِ اشک! موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:51 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
انتظار و انتظار و انتظار چقدر دلم میخواست زمان خیلی زودتر بگذرد اما برعکس چه دیر می گذشت حواسم را پرت کرده بودم آن دورتر ها... اما داشتم خودم را گول می زدم ثانیه به ثانیه برایم قرنی گذشت.. . . بالاخر آمد با لبخندی بر لب کمی پر انرژی اما چشمانش . . . نور ِ چشمانش موج داشت می لرزید می دانم که دلش هوای گریه کرده بود اما... چقدر دلم میخواست دستانم را بگذارم زیر ِ چانه ام زل بزنم به چشمانش... بدون ِ بغض بگویم: می بخشی مرا؟ اما نگفتم... شاید وقتی دیگر . . . . . . حالا او رفته... مَ.ن مانده ام و یک یادگاری که شبها زیر ِ نور ِ مهتاب زل می زنم به آن فکر میکنم به حرفهایش... فکر میکنم به خنده هایش... فکر میکنم به گریه هایی که هیچ وقت ندیدم... فکر میکنم . . . موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:49 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
بعضی واژه ها دل ِ آدم را می گیرد در دستانش ... که شاید یک نفر ِ دیگر هم پیدا شود ... که مثل ِ تو ... دلش در دستانش باشد و ... بعضی حرفها از بعضی آدمها با دل ِ آدم عجیب بازی می کند طوری اشکت را در می آورد که خودت هم حیران می مانی ... وقتی به خودت می آیی که دیگر ... دریای چشمانت دارد در طوفان ِ عجیبی دست و پا می زند آن وقت یکی بیاید دستت را بگیرد ... آن وقت ... خوب است یکی دیگر هم خیلیییییییی متفاوت هوایت را داشته باشد ... خیلی خوب است ... . . . مَ.ن دل دل کردن را از خود ِ تو یاد گرفتم ... بغض کردن را ... اینگونه سکوت کردن را ... آن گاه که داشتم نبض ِ دلت را می گرفتم و تو حواست به مَ.ن نبود! راستی یادم رفت بگویم ... چرا نبض ِ دلت انقدر کند می زد؟ . . . می دانم که این روز ها ... تو هم مثل ِ مَ.ن ... پر شده ای از درد بغض دلهره و این نبض ِ کند ِ مَ.ن و تو با تپش ِ دلهایمان عجیب تناقض دارد ... دیگر دکترها هم از دست ِ مَ.ن و تو خسته اند ...! مَ.ن و تو این شبها کم می آوریم ... این شبهای ابری این آسمان ِ بی ماه این بغض های نفس گیر . . تقصیر ِ کسی نبود جا خوش کردن ِ این ابرهای ِ سمج این آسمان ِ بی ماه این هق هق ِ بی دریغ ِ باران این نگاه ِ سرد ِ آفتاب این نفس های تند ِ باد شاخه ی نیلوفریمان را شکست .... و بغض کردیم .......... بیا از همین بغض های ترک خورده هم نفس بکشیم! موضوع مطلب : چهارشنبه 91 دی 6 :: 11:45 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
دارد نفس های ِ آخرش را می کشد موقع رفتن باید کاسه ی آبی پشت ِ پایش بریزم باید ... پاییز را می گویم ... می شود این روزها کمی باران ببارد؟ دارد می بارد انگار ... باید برای روزهای بعد از این برگ جمع کنم دلم نمی خواهد زمستان که می شود حسرت ِ این را بخورم که هیییییچ برگی توی خیابان پیدا نمی شود برای له کردن! دیگر دارم شورش را در می آورم خودم می دانم! . . . دارم فکر میکنم چطور آنجا را پیدا کردیم و شد پاتوق ِ همیشگیمان ... همه باورشان شده که آنجا شده حریم ِ خصوصی ِ ما آن طرفها از کسی خبری نبود حتی از نگاه ِ آفتاب! ما هم شده بودیم مالکش دیگر ... کارمان شده بود رژه رفتن روی برگهای خشکی که کفشهایت بین ِ آنها گم می شد از انبوه ِ برگ جایش را لو ندادیم تا مبادا عاشقی هوس کند دست ِ دلش را بگیرد! و رد شود از آن طرفها ... همینطور می نشستیم روی همان برگها بیشتر ِ وقتها هم ناهارمان را همانجا میخوردیم به خیال ِ خودمان با یک دوربین ِ عهد ِ عتیق خاطره ثبت می کردیم و ..... حکایت ِ این کوچه باغ با تمام ِ کوچه باغ ها فرق می کند اصلا دیگر حوصله ات نمی کشد همه را بخوانی جایش هم که قرار است لو نرود به جان ِ ... به جان ِ خودم نباشد به جان ِ شما! [پاییز که تمام می شود کوچه باغ هم ...] می خواستم یک روز آن جا را نشانت بدهم جایی که فکر می کردم اگر کمی قدم بزنی به نهایت ِ عاشقی می رسی ... حالا کوچه باغ هست باران هست پاییز هم هست و مَ.ن! تو نیستی دیگر جای تو خالی .... ! بد جور هم ... موضوع مطلب : |
درباره وبلاگ
به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...» آخرین مطالب
نویسندگان
پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir ) مهندس محی الدین اله دادی گل باغ آشنایی ««««« شب های تهران »»»»» رقصی میان میدان مین ****شهرستان بجنورد**** دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر تراوشات یک ذهن زیبا سایت روستای چشام شبستان برادران شهید هاشمی عشق مصطفی اواز قطره محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI دنیای هالیوود نهِ/ دی/ هشتاد و هشت .:مطالب جدید18+ :. هر چی تو فکرته ... یاس ... بیارجمند هیئت نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ... عرفان وادب بهار عشق *(حرفهای نگفته)* مرامنامه عشاق ..پـــــر شکســــته ALAKI زازران شایگان♥®♥ مناجات با عشق دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر سید علی حسینی به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید اخبار روز ایران وجهان انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد) نارنجی دانلود آهنگ جدید ایران من سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون بهترین قالب های وبلاگ آمار وبلاگ
بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 233 کل بازدیدها: 309786 |
||