سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
سه شنبه 91 آذر 14 :: 7:27 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

این پیرزن 87 سال بدون آب زنده هست
«ناراساما» که بیش از 90 سال عمر دارد، 78 سال است زندگی بدون نوشیدن آب را تجربه کرده است.

«ناراساما» گفت: می‌دانم این ادعا برای بیشتر مردم غیر قابل باور است اما افراد خانواده‌‌ام که با من در ارتباط هستند می‌دانند این ادعا حقیقت دارد. هیچ وقت احساس نکردم به نوشیدن آب نیاز دارم، تنها در طول روز دو فنجان قهوه مصرف می‌کنم.

نابر اعلام رسانه‌های داخلی هند، «ناراساما» در کودکی به بیماری مبتلا شد که هر چه آب مصرف می‌کرد احساس تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد و به همین دلیل روزانه 10 لیتر آب مصرف می‌کرد تا این که آب خوردن بیش از حد مشکلاتی را برای او ایجاد کرد.

والدین «ناراساما» او را به یک پزشک دیگر نشان دادند و تحت درمان قرار گرفت و به خود قول داد که هیچ وقت آب ننوشد.

این زن همچنین گفت: در طول تابستان برای این که گرما و مصرف‌ نکردن آب اذیتم نکند، لباس مرطوب می‌پوشم.





این شخص 43 سال هست گازوئیل می‌خورد
یک مرد چینی چندین دهه است که با خوردن گازوئیل قصد دارد تا ثابت کند مصرف این ماده برای بدن انسان مفید است.

این مرد که حدود 72 سال دارد نزدیک به 43 سال است از گازوئیل به عنوان دارویی شفابخش یاد می‌کند و ماهانه مقدار سه تا 3/5 لیتر گازوئیل مصرف می‌کند. «چن ججون» که به تنهایی در مناطق دورافتاده چین زندگی می‌کند، عادت به نوشیدن گازوئیل دارد تا بدین وسیله خود را از دردهای جسمانی دور کند.

او اولین بار در سال 1969 میلادی زمانی که دردی در قفسه سینه‌اش احساس کرد، برای تسکین دردش انواع مختلفی از داروها را مصرف کرد که بی‌فایده بود. اما پس از نوشیدن اولین فنجان گازوئیل متوجه شد که درد قفسه سینه‌اش به حدی زیادی کاهش یافته است.

پزشکان پس از معاینه «چن» اظهار داشتند بدن او نسبت به گازوئیل ایمنی پیدا کرده است که در غیر این صورت تاکنون کشته شده بود.







پیرمرد خارق العاده 91 ساله آمریکایی !!
به احتمال فراوان بسیاری از شما حداقل یک بار ضرب المثل "سر پیری و معرکه گیری " را شنیده اید. شاید داستان این مرد 91 ساله آمریکایی دقیقا مصداق این ضرب المثل فارسی باشد.

" مایک گرینستین " مرد 91 ساله آمریکایی که سابقه حضور در جنگ جهانی دوم را نیز دارد ظاهرا هیچ نشانی از یک مرد 91 ساله نداشته و می تواند به راحتی با دندان های خود می تواند یک کامیون را بکشد.







این پیرمرد نیرومند که در شهر نیویورک آمریکا زندگی می کند از زمان های قدیم به این کار می پردازد. او در زمان خدمت در ارتش آمریکا در جنگ دوم جهانی برای سرگرم کردن هم قطاران خود کامیون ها را می کشیده است.

وی با وجود سن بالا همچنان به این کار ادامه می دهد و حتی آنقدر نیرومند است که می تواند خودروهای معمولی را با سرعتی باور نکردنی بکشد.
او فرزند هفتم "جو گرینستین" بود که در سالهای قبل به " اتم توانا " مشهور بود. او نیز دارای قدرت زیادی بود و به انجام کارهایی نظیر کشیدن خودرو و یا زنجیر پاره کردن می پرداخته است.





تولد پسربچه‌ای بدون چشم
مارا وانی جانگ از زمانی که هشت ماهه بود نور چراغ قوه را به سمت چپ صورت خود جایی که می بایست چشم چپ وی قرار بگیرد می گرفت.

اکنون پزشکان در چین کشف کرده اند که این کودک زیر پوست خود یک چشم دارد اما انجام عمل جراحی برای بیرون آوردن چشم وی به شدت حساس است.



تولد پسربچه‌ای بدون چشم
مارا وانی جانگ از زمانی که هشت ماهه بود نور چراغ قوه را به سمت چپ صورت خود جایی که می بایست چشم چپ وی قرار بگیرد می گرفت.

اکنون پزشکان در چین کشف کرده اند که این کودک زیر پوست خود یک چشم دارد اما انجام عمل جراحی برای بیرون آوردن چشم وی به شدت حساس است.
والدین این کودک هنگامی که فرزند خود را پس از تولد بدون چشم یافتند بسیار ناراحت و نگران شدند، صورت کودک به نحوی است که درجایی که قرار است چشمها قرار داشته باشد یک پوست صاف و هموار قرار گرفته است.



پدر و مادر این کودک که هر دو 26 ساله هستند فرزند خود را از یک روستای کوچک به یک بیمارستان در ارومچی در استان شین جیانگ چین منتقل کرده اند تا با اندک امیدی که پزشکان این بیمارستان به آنها داده اند فرزند خود را تحت درمان قرار دهند.

براساس گزارش دیلی میل، پزشکان به آنها گفته اند که علت این که پسر آنها به نور علاقمند است این است که وی در حقیقت دارای یک چشم در طرف چپ صورت خود است اما پوست روی صورت چشم وی را پوشانده است.



پزشکان در چین دریافتند که این کودک دارای چشم چپ بوده اما پوست صورت روی آن را پوشانده است

کارشناسان این بیمارستان اظهار داشتند که این کودک برای انجام عمل جراحی آماده نیست چرا که چشمهای وی بدون عدسی هستند. حتی اگر این جراحی کره چشم چپ وی را مشخص کند وی نمی تواند چیزی ببیند.

پزشکان اظهار داشتند که زمانی که وی 16 ساله شد می توانند عمل نصب چشم مصنوعی را برای وی انجام دهند.

والدین ناامید ماراوانی جانگ به امید یافتن کمک به بیمارستانی در ارومچی مراجعه کردند و پزشکان این بیمارستان در چین به آنها امیدواری دادند که زمانی که فرزند آنها 16 ساله شود می تواند تحت عمل جراحی چشم مصنوعی قرار بگیرد.





بیماری عجیب و وحشتناک یک پسربچه اوگاندایی
«وینسنت» زمانی که یک و نیم ساله بود و تازه راه‌رفتن را شروع کرده بود با این بیماری نادر روبرو شد که قدرت راه رفتن را از او گرفت.

پیشرفت این بیماری خیلی سریع صورت گرفت و موجب شد تا پا‌هایش به شکل عجیبی متورم و وضعیتش روز به روز بد‌تر شود.

پدر «وینسنت» که از وضعیت پسرش نگران است، گفت: متورم‌شدن پاهای پسرم به حدی رسید که راهی جز تسلیم‌شدن نداشتیم و از آنجائی که وضعیت مالی خوبی نداشتیم، او را به خدا سپردیم.

«وینسنت» پسر بسیار باهوشی است و معلمانش او را بسیار دوست دارند اما از سال گذشته وقتی وزنش به شدت بالا رفت، رفت و آمدش به مدرسه خیلی سخت شد که پنج مرد نیاز بود تا او را به مدرسه منتقل کنند.

پزشکان اوگاندایی پس از بررسی وضعیت این پسر اعلام کردند، غدد لنفاوی او دچار مشکل شده و همین باعث می‌شود تا پا‌هایش به این شدت متورم شود.
پزشکان امیدوارند با وجود تکنولوژی‌های جدید پزشکی بتوانند این پسر را درمان کنند.







اعتیاد بسیار عجیب این خانم به...!!
اسفنج و صابون غذاهای مورد علاقه دختری به نام کری هستند. کری تربیلکوک که مبتلا به بیماری پیکا و یا با نام فارسی آن هرزه خواری می باشد تا به امروز بیش از 4 هزار اسفنج و 100 عدد صابون را خورده است.



اعتیاد بسیار عجیب این خانم به...!!
اسفنج و صابون غذاهای مورد علاقه دختری به نام کری هستند. کری تربیلکوک که مبتلا به بیماری پیکا و یا با نام فارسی آن هرزه خواری می باشد تا به امروز بیش از 4 هزار اسفنج و 100 عدد صابون را خورده است.
تربیلکوک اسفنجها را یا همراه با سسها و ادویه های مختلف مصرف کرده و یا اینکه آنها را داخل غذا خیس کرده و می خورد. در زمینه صابون نیز بیشتر صابون های گیاهی و یا آنهایی که اسانس میوه دارند را ترجیح می دهد.



کری 21 سال دارد و در یک کلینیک دندانپزشکی پرستار می باشد. وی میگوید به دلیل این بیماری، اکثر اوقات با مشکلاتی از قبیل یبوست، اسهال، درد شدید معده و یا روده مواجه می شود.



پیکا، نوعی بیماری روانی است که باعث ایجاد رغبت در انسان جهت خوردن مواد غیر خوراکی می گردد.






موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

سه شنبه 91 آذر 14 :: 7:25 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
دلقک های دربار ناصرالدین شاه قاجار







علامه جعفری در کنار شاگرد ژاپنی‌‌ اش



اسماعیل ناکایاما، شاگرد ژاپنی علامه محمد تقی جعفری، اوایل دهه 50

 






موضوع مطلب : عکس

سه شنبه 91 آذر 14 :: 7:25 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
                         
                              
                         
                         
                  

ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

سه شنبه 91 آذر 14 :: 7:23 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

فلش قفل شو
این فلش قفل شو اطلاعات شما را از دسترسی های غیرمجاز محافظت می کند.







فلش حلقه
این حلقه مدرن این امکان را برای شما فراهم می کند تا اطلاعات مهم و با ارزش خود را روی انگشت خود نگه دارید.

 








فلش بتونی
این فلش که از بتن ساخته شده است از طالاعات شما به خوبی محافظت می کند.

 









فلش سرنگ
این فلش منحصر به فرد الهام بخش این است که شما ویروس های رایانه خود را با آن از بین می برید.











فلش انگشت شصت

 








فلش مقوایی
این فلش یکبار مصرف توسط موسسه هنری Lebedev Studio طراحی شده است.

 









فلش شکلاتی
این فلش زیبا و غیرعادی شبیه یک شکلات طراحی شده است.

 







فلش با کابل قطع شده
این فلش ابتکاری شبیه یک سوکت که کابل آن قطع شده طراحی شده است.

 






فلش کلید
این طرح کلید شکل از یک فلش مموری است.

 







فلش جعبه فیلم
مطمئنا عکاسان این فلش را دوست خواهند داشت.

 





موضوع مطلب : عکس

دوشنبه 91 آذر 13 :: 11:45 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

سرش را انداخته بود پایین و تند تند می‌نوشت. معلوم بود که به حرفهام گوش نمی‌دهد. نسخه را هل داد به طرفم و گفت: «چند تا قرص آرام‌بخش واسه‌ت نوشتم و یه مقدار ویتامین که تقویت بشی اینا رو تا دو هفته دیگه بخور تو این مدّت هم هر چیزی که اذیتت می‌کنه رو روی کاغذ بنویس و دفعة بعد با خودت بیار.»

زیر لب چیزی می‌گویم و بیرون می‌زنم به ماشین که می‌رسم می‌بینم جریمه شده‌ام برگه را از پشت برف پاک کن برمی‌دارم و پاره می‌کنم. می‌نشینم پشت فرمان، صندلی داغ شده است پنجره را باز می‌کنم باد گرم توی صورتم می‌زند. از سمت راست خیابان جلو می‌روم ماشینها به سرعت از کنارم رد می‌شوند. حوصلة سبقت گرفتن از هیچ کس و هیچ چیز را ندارم. کسی پشت سرم بوق می‌زند. لاین وسط خالی است امّا بیخودی هی بوق می‌زند. پایم را یکدفعه روی ترمز می‌گذارم تصادفی اتّفاق نمی‌افتد ماشین را نگه می‌دارد و به سرعت به سمت من می‌آید می‌گذارم نزدیک شود، دارد فحش می‌دهد پا را می‌گذارم روی گاز و فرار می‌کنم. از چراغ قرمز رد می‌شوم پلیسی سوت می‌زند و شمارة ماشین را برمی‌دارد اعتنایی نمی‌کنم. به تابلو تبلیغاتی نگاهی می‌کنم و رد می‌شوم. موبایلم زنگ می‌زند جواب نمی‌دهم می‌رود روی پیغام‌گیر، سیگاری را از جیب پیرهنم درمی‌آورم و آتش می‌زنم. روشن نمی‌شود. سیگار را برعکس گذاشته‌ام پرتش می‌کنم از پنجره بیرون موبایل دوباره زنگ می‌زند جواب نمی‌دهم می‌رود روی پیغام گیر. جلوی یک داروخانه نگه می‌دارم و می‌روم داخل. نسخه را تحویل می‌دهم نمی‌توانم بنشینم شروع می‌کنم به قدم زدن. به عکس زنهای روی شامپوها نگاه می‌کنم یکدفعه صدایم می‌کنند برمی‌گردم پسر جوانی نسخه را می‌پیچد و مشمّا را به سمتم هل می‌دهد. پول داروها را حساب می‌کنم و می‌آیم بیرون. کنار ماشین می‌ایستم قرصها را از مشمّا درمی‌آورم روی همه‌شان چند تا خطّ عمودی کشیده است همه را می‌ریزم توی جوی آب. فقط قرصهای «ویتامین ب» را نگه می‌دارم. ماشین را روشن می‌کنم و به طرف خانه حرکت می‌کنم.

?

در را باز می‌کند و می‌آید داخل خانه. نمی‌بینمش، از صدای باز شدن آرام در می‌فهمم که خودش است. می‌گویم: «سلام آیدا، دیر اومدی؟!» می‌آید داخل شالش را پرت می‌کند روی مبل و با لحنی تکراری می‌گوید: «سلام عزیزم قربون اون چشای قشنگت تو ترافیک بودم» روزنامه را برمی‌دارم و زیر لب غرولند می‌کنم: «از این شعر و ورایی که واسه بقیه تیکّه پاره می‌کنی به من نگو» سرش را با لحنی تمسخر آمیز به طرفم برمی‌گرداند و در حالیکه دو طرف شلوارش را گرفته با لحنی سینمایی شروع می‌کند به جمله‌های عاشقانه ردیف کردن. توجّه نمی‌کنم و دنبال جدول می‌گردم. بازی‌اش را قطع می‌کند و به اطاق خواب می‌رود. جدول را پیدا می‌کنم. اوّل شروع می‌کنم به حل کردن عمودی‌ها. از افقی‌ها هیچ وقت خوشم نمی‌آید، مرا یاد بابا می‌اندازد همان وقتی که سوخته بود و توی سردخانه مرا بردند برای شناسایی جسدش. شده بود یک چیز سیاه وحشتناک هر چند نسوخته‌اش هم تعریفی نداشت. مامان گریه می‌کرد بابا دیگر به خانه نمی‌آمد شده بود یک چیزِ... یک حرف وسط دو تا خانة سیاه در نمی‌آید می‌روم سراغ افقی‌ها. آیدا صدایم می‌کند: «این چمدونا رو که هنوز نبستی؟!» جدول را روی تلویزیون پرت می‌کنم و می‌روم کمکش. اوّل لباسهای زیرش را می‌چپانم ته ساک بعد لباسهای مهمانیش را. معلوم نیست قرار است در این دو روز مسافرت چند دست لباس عوض کند؟! ساکهای بعدی را پرمی‌کنم از خرت و پرت. سیخ و قابلمه و قاشق و چنگال و واکمن و... آیدا واکمن را برمی‌دارد می‌گذارد توی کیفش. ساک را ول می‌کنم و می‌روم توی هال جلوی تلویزیون می‌نشینم. تمام خانه را دارد جمع می‌کند پیک نیکی را هم برمی‌دارد می‌گویم: «بس کن دیگه! تو این دو روز مگه چقدر وسایل می‌خوایم؟!» مایکروفر زنگ می‌زند. از آن اطاق داد می‌زند: «میزو بچین تا من بیام» گوش نمی‌دهم. جدول را برمی‌دارم شروع می‌کنم به حل کردن افقی‌ها. موبایلم زنگ می‌زند. گوشی را برمی‌دارم «فاطی» است حالم را می‌پرسد و تأکید می‌کند که قرصهایم را سر وقت بخورم. می‌پرسد که چرا گوشی را جواب نمی‌داده‌ام طفره می‌روم صدای گریة بچه‌اش بلند می‌شود تند و تند سفارش می‌کند و خداحافظی می‌کند. آیدا می‌گوید: «کی بود عزیزم؟» می‌گویم: «آبجیم بود سلامت رسوند» به آشپزخانه می‌روم و وسایل ناهار را آماده می‌کنم. صدای زنگ موبایل دوباره بلند می‌شود.

?

پشت فرمان نشسته‌ام و دارم عرق می‌ریزم. پشت تونل ترافیک شده است صدای ضبط را بلند می‌کنم «حمیرا» اوج می‌گیرد. آیدا با عشوه می‌گوید: «یه نوار دیگه بذار اینا چیه عزیزم اعصابم خورد شد» نوار را می‌آورم بیرون یک نوار از داخل داشبورد درمی‌آورم و می‌گذارم. «یساری» وسط آهنگ است. کم کم می‌روم توی حس. چشمهایم پُرِ اشک می‌شود سری به تمسخر تکان می‌دهد و می‌گوید: «گه بزنم به تو و سلیقة خوشگلت شوهر جونم» واکمن را از کیفش درمی‌آورد گوشی‌ها را می‌چپاند توی گوشش، گوشواره‌های جدیدش دیده می‌شوند. سفیدی گوشهایش مرا یاد ملافة روی جنازة بابا می‌اندازد. ملافه را که کنار زدند مامان جیغ می‌کشید. من فقط نگاه کردم... آیدا با سرش ریتم می‌گیرد. جدیداً می‌رود هورمون و ژل می‌زند که باسنش شبیه «جنیفر لوپز» شود رفته است توی حس روسریش عقب رفته و موهای طلایی و گوشهای سفیدش کاملاً بیرون زده‌اند. ماشینها آرام آرام جلو می‌روند یکی در میان صدای بوق می‌آید. زیر بغلم عرق کرده است طرف اوّل نوار تمام می‌شود. دریچة کولر را به طرف خودم برمی‌گردانم. وارد تونل می‌شویم ماشین یکدفعه تاریک می‌شود توی دلم چیزی خالی می‌شود دستم را آرام دراز می‌کنم و دستش را می‌گیرم. دستم را محکم فشار می‌دهد دستم را آرام به طرف قلبش می‌برد... صدای بوق بلند می‌شود ماشین جلویی حرکت کرده است. دستم را از دستش بیرون می‌کشم و راه می‌افتیم.

?

توی حمّام است در را کمی باز می‌کند و صدایم می‌زند: «شوهر خوشگلم می‌شه اون ژیلتتو بدی من؟» از لای در تیغ را می‌دهم و دیدش می‌زنم لبخند می‌زند و لبهایش را به علامت بوسه غنچه می‌کند. می‌روم جلوی آینه ته ریشم بیرون زده است با دست صورتم را می‌پوشانم می‌روم جلوی تلویزیون می‌نشینم چند بار کانال را عوض می‌کنم بعد خاموشش می‌کنم. صدای در زدن بلند می‌شود. آب معدنی آورده‌اند احتمالاً کار آیدا است آب معمولی که نمی‌خورد می‌گوید سنگ کلّیه می‌آورد. در را باز می کنم. انعام می‌دهم و پیشخدمت را هل می‌دهم بیرون. چشمهایش گرد می‌شود در را می‌بندم به طرف حمّام می‌روم در می زنم. می‌گوید: «چیه شوهر جون؟» می‌گویم دستشویی دارم و در را باز می‌کنم چشمهایش را بسته و زیر دوش دارد بدن کفی‌اش را می‌شوید می‌نشینم روی توالت فرنگی و زل می‌زنم به اندام سفیدش. چشمهایش را باز می‌کند شروع می‌کند به خواندن یک ترانة اسپانیایی. سیفون را می‌کشم و از حمّام می‌آیم بیرون. لباس می‌پوشم کراواتم را می‌زنم. گرهش را تا می‌توانم سفت می‌کنم. جلوی آینه خودم را برانداز می‌کنم بعد سویچ ماشین را از روی تلویزیون برمی‌دارم صدای آب قطع شده. می‌گویم: «من ماشینو می‌یارم دم هتل اونجا منتظرتم» توی حمّام یک چیزهایی می‌گوید صدا می‌پیچد و چیزی نمی‌فهمم می‌آیم از اطاق بیرون و در را محکم پشت سرم می‌بندم.

¨      ¨      ¨

پیتزا را می‌آورند. گوشه‌هایش سوخته است. به آیدا نگاه می‌کنم گوشواره‌اش را عوض کرده است سس قرمز را خالی می‌کنم روی پیتزا. با کارد یک تکّه از پیتزایش را می‌بُرد و در دهانش می‌گذارد. سس سفید را در خط‌های متقاطعی می‌ریزم روی سسهای قرمز. دستمال کاغذی را برمی‌دارد و آرام روی لبهایش را پاک می‌کند. یک تکّة بزرگ از پیتزا را برمی‌دارم و گاز می‌زنم کش می‌آید و جدا نمی‌شود. یک قطره سس می‌ریزد روی شلوارم با ناخن سس را از روی شلوارم برمی‌دارم. آیدا یک تکّة دیگر می‌گذارد توی دهانش و با دهان بسته مشغول جویدن می‌شود بعد دستمال کاغذی را برمی‌دارد و آرام روی لبهایش را پاک می‌کند. با صدای بلند می‌گویم: «آشغالا پیتزا رو سوزوندن. می‌بینی؟!» سرم گیج می‌رود بوی پیتزا و گرما کلافه‌ام کرده است سرم گیج می‌رود شقیقه‌هایم درد می‌گیرد چشمهایم سیاهی می‌رود آیدا با نگرانی نگاهم می‌کند بلند می‌شوم به طرف دستشویی می‌روم. توی آینه خودم را نگاه می‌کنم بالا می‌آورم توی کاسة دستشویی. شقیقه‌هایم درد می‌کند. سرم گیج می‌رود چشمهایم سیاهی می‌رود. دستم توی هوا دنبال چیزی می‌گردد. دستم را به چیزی گیر می‌دهم. زمین می‌خورم نور لامپ توی چشمم می‌زند. سعی می‌کنم جیغ بکشم امّا صدایم درنمی‌آید. چشمهایم را می‌بندم حس می‌کنم زمین زیر پایم حرکت می‌کند. دارم فرو می‌روم، فرو می‌روم... با تمام قوا جیغ می‌کشم. چند تا مرد و زن داخل می‌ریزند آیدا جلو می‌آید نگاهش می‌کنم، گوشواره‌هایش را عوض کرده است. روی سرم خم می‌شود، دستم را می‌گیرد. چشمهایم را می‌بندم و لبخند می‌زنم. دستش را روی شقیقه‌ام می‌گذارد و فشار می‌دهد آرام می‌شوم کسی دارد با موبایلش به اورژانس زنگ می‌زند.

 

?

ماشین را کنار ساحل پارک می‌کنم. می‌گویم: «امشب بزنیم به دریا» می‌گوید: «آخه اینجا که ساحلش قابل شنا کردن نیست عزیز دلم» می‌گویم: «تو نمی‌یای من می‌رم» نگاهم می‌کند یعنی نرو نگاهش می‌کنم یعنی مواظبم دستم را می‌گیرد و روی قلبش می‌گذارد و جمله‌ای عاشقانه می‌گوید. نمی‌دانم این صحنه را توی کدام فیلم دیده است. پشه‌ای روی صورتش می‌نشیند دستم را ول می‌کند و پشه را می‌پراند. می‌گوید: «الهی شکر که امشب می‌ریم، دورت بگردم این پشه‌های لعنتی تن منو دیگه داغون کردن» نگاهی به من می‌کند و با خودش ادامه می‌دهد: «نمی‌دونم که این پدر سوخته‌ها واسه چی تو که اینقدر گوشتت شیرینه رو نمی‌خورن پریسا جون می‌گه اونایی که ویتامین ب خونشون زیاده پشه‌ها زیاد نیششون می‌زنن آخه خواهرِ...» در را می‌بندم و به طرف دریا می‌روم ماه کامل شده است سفیدی مهتاب توی چشمم می‌زند برمی‌گردم و برای آیدا دست تکان می‌دهم چشمهایش را بسته و گوشی واکمن توی گوشش است، صدای دریا توی مغزم می‌پیچد. کفشهایم را درمی‌آورم جورابهایم را هم. آرام پا می‌گذارم توی آب شلوارم خیس می‌شود تازه می‌فهمم که با لباس به آب زده‌ام ردّ پاهایم روی ماسه‌ها تا لب آب آمده‌اند. موج جلو می‌رود و چند تایی را پاک می‌کند، برمی‌گردد زیر پایم خالی می‌شود جاپایم را روی ماسه‌ها محکم می‌کنم. دریا در افق با آسمان یکی شده است. همه چیز سیاهست سرم را برمی‌گردانم. آیدا توی تاریکی داخل ماشین گم شده است. موج عقب می‌رود صدفهای خرد شده توی مهتاب دیده می‌شوند. یک قدم دیگر جلو می‌روم آب تا زیر شکمم بالا می‌آید، تمام تنم یخ می‌کند. دلم می‌خواهد جلوتر بروم. یک قدم دیگر برمی‌دارم. موبایل زنگ می‌زند توی جیب پیرهنم جا مانده است. ناخودآگاه جواب می‌دهم معاون شرکت است خیالم را راحت می‌کند که همه چیز بر وفق مراد است. موج بزرگی می‌آید و تعادلم را به هم می‌زند. گوشی موبایل از دستم توی آب می‌افتد. بهتم می‌زند گوشی آرام آرام در آب و سیاهی پایین می‌رود موج برمی‌گردد زیر پایم خالی می‌شود. به یاد بابا می‌افتم. مامان توی سرم جیغ می‌کشد. سرم را می‌کنم زیر آب. دهانم تلخ و شور می‌شود. سرم را درمی‌آورم و به طرف ساحل برمی‌گردم.




موضوع مطلب : داستان

دوشنبه 91 آذر 13 :: 11:33 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

ایمیل زد به یک شب غمگین که... که حرف های خسته تری دارد

از پنجـره به قلب تو وارد شد، هرچند بغض خانه دری دارد

خورشید را نشانه گرفته باز، باید تو را به خود بپرد از هیچ

در خانه ی امید شترمرغی ست که فکر می کند که پری دارد!!

دیگر دوباره شعر نخواهم گفت، دیگر دوباره شعر نخواهم گفت

تکرار می شود به خودش هر روز... و فکر می کند اثری دارد

ایمیل می زند به شبی غمگین که مطمئن شده ست نمی آید

ایمیل می زند به شبی غمگین که چشم های منتظری دارد

خالی ست جای اسم فرستنده مثل سـکوت بین من و دنیا

که جمعمان محال محالاتست، اما خدا عجب هنری دارد!

لبخند می زنند به جنگلبان انبوه بی گناه درختانت

هر چند واقفند که بی تردید در دست های خود تبری دارد

دَم می کنم دو فال پر از غم را در شعرهای خسته ی بی خوابیت

با اینکه طرح ساده ی چشمانت روباه های حیله گری دارد

ایمیل می زند به شبی غمگین، از هیچ چیز مسخره ی امروز

گیرنده اش شبیه فرستنده ست هر چند بغض بیشتری دارد




موضوع مطلب : شعر

دوشنبه 91 آذر 13 :: 11:4 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

جیغ های پیاده روی نجیب
جفت گیری گربه ها با هم
تو که با گریه می دوی در باد
من ولی هیچ چی نمی خواهم!

شهر بی ربط ِ واقعا مربوط
آخرین اتصال ِ ما به هنوز
خبر خودکشی آینده
وسط روزنامه ی دیروز...




موضوع مطلب : شعر

دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:9 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

خونه خورشیدی منحصر به فرد



















موضوع مطلب : عکس, اطلاعات عمومی

دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:7 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

تقصیـر از مـا نیـست !


دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا،
دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را …
این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
باید آدمش پیدا شود!


باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا،
از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!



سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده،
کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی!
صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش …


شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد

اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد
اگر هوایت را داشت
اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند

توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود

اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود
اگر مدام به خنده‌ات انداخت

و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد


برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی
برای یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!
یک چقدر زیبایی!
یک با من می‌مانی؟



بعد می‌بینی آدم‌ها با تو فاصله می‌گیرند
متهمت می‌کنند به هیزی …
به مخ‌زدن ... به اعتماد آدم‌ها!
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری
اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند
غریب است دوست داشتن ...
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن !



وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.



تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند




موضوع مطلب : عاشقانه

دوشنبه 91 آذر 13 :: 10:3 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 

گنبد و گلدسته های حرم امامین جوادین (ع) در شهر کاظمین عراق رونمایی شد.
فقط 110 کیلو طلا و 14 تن مس صرف این گنبد ها و گلدسته ها شده



آهای آدمای کره خاکی ما ایرانی هستیم.

بچه هامون به جرم اشتباه بزرگترهامون، آینده ای ندارن.

بزرگترهامون میگن اشتباه کردیم و داریم تاوان اشتباهمون را میدیم.

و ما هم فقط میسوزیم و میمیریم یا کشته میشیم و کسی نیست به دادمون برسه.

سازمان ملل چیه؟ چکار میکنه؟ کدوم حق را میگیره؟ از کی دفاع میکنه؟

یونیسف به داد کدوم بچه میرسه؟ حق کدوم بچه را میده؟ بچه ایرانی که بجای

مدرسه رفتن، میره سرکار؟ یا توی مدرسه جزغاله میشه چون امکانات نداره؟

یک زندگی متوسط در یک خانواده 3 نفره را درنظر بگیرید:

پدر و مادر کارمند با حقوق حدودی ماهی 350 هزار تومان

(بعد از کثر بیمه و مالیات) که میشه ماهی 700 هزار تومان
اجاره خانه در یک خانه 60 متری در یک محله متوسط دو میلیون تومان
رهن باضافه ماهی 500 هزار تومان، هزینه مواد غذائی.هزینه مهد کودک
یا مدرسه(شهریه، کتاب، لوازم تحریر، کلاس فوق برنامه، تغدیه)هزینه شارژ
آپارتمان، برق، تلفن ، موبایل بستنی و ساندویچ و خوراکی هایی که هر بچه ای
دوست داره و حق داره که دوست داشته باشه ،اگه خدای نکرده مریض بشن،
ویزیت دکتر (داروها را حساب نمی کنیم)کرایه تاکسی، اتوبوس، بنزین،
بیمه ماشین و بقیه هزینه های حمل و نقل کفش و لباس، مسافرت، تعمیر و
یا خرید لوازم منزل، رفتن به مهمانی یا عروسی و تهیه هدیه و خیلی از
هزینه های غیر قابل پیش بینی دیگه را هم فراموش میکنیم. متوسط هزینه های
لازم و اجباری برای یک خانواده ایرانی ماهی یک میلیون و سیصد – چهارصد
هزار تومان میشه.
آخه چرا کسی نمی پرسه این پدر و مادر بدبخت چطوری باید از پس از زندگی بر بیان.

شب‌های تهران را بی‌خیال، بچسبیم به همون شب‌های بیروت! پول نفت را
بدهیمتادخترانشونرا بفرستند فرنگتا امثالریما فقیه ملکه زیبایی آمریکا بشوند!
شب‌های تهران را بی‌خیال! بچسبیم به شب‌های کاراکاس! پول نفت را بدهیم تا
برادر هوگو چاوز؛ هر روز یک مدل سکسی‌تر بغل کندو به ریش همه ما بخندد!

شب‌های تهران، زنجان؛ سمنان،کرج، ارومیه، تبریز، سنندج، کرمانشاه، مشهد و در کل
شب‌های ایران را بی‌خیال!!! بچسبیم به همون..........






موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

<   1   2   3   4   5   >>   >   
 
درباره وبلاگ

به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

نویسندگان
Mamad Dj (10)

پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
««««« شب های تهران »»»»»
رقصی میان میدان مین
****شهرستان بجنورد****
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
تراوشات یک ذهن زیبا

سایت روستای چشام
شبستان
برادران شهید هاشمی
عشق
مصطفی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
دنیای هالیوود
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
.:مطالب جدید18+ :.
هر چی تو فکرته
... یاس ...
بیارجمند
هیئت
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
عرفان وادب
بهار عشق
*(حرفهای نگفته)*
مرامنامه عشاق
..پـــــر شکســــته
ALAKI
زازران
شایگان♥®♥
مناجات با عشق
دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
سید علی حسینی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
اخبار روز ایران وجهان
انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
نارنجی
دانلود آهنگ جدید
ایران من
سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
بهترین قالب های وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 60
کل بازدیدها: 305770