سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
یکشنبه 91 خرداد 28 :: 10:6 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI


تا جایی که فهمیده‌ام

قرار نبوده این‌قدر وقت‌مان را در آخور‌های سرپوشیده‌ی تاریک بگذرانیم
به جای چریدنِ زندگی

و چهار نعل تاختن دردشت‌های بی‌مرز...



قرار نبوده تا نم باران زد دست‌پاچه شویم

و زود چتری از جنس پلاستیک روی سر‌ بگیریم

مبادا مثل کلوخ آب شویم...



قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی
ناخن‌های مصنوعی،

خنده‌های مصنوعی،

آواز‌های مصنوعی،


دغدغه‌های مصنوعی...




حتما‌ً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ‌نوردی مصنوعی

در سالن می‌کنند

به جای فتح صخره‌های بکر زمین...



هر چه فکر می‌کنم می‌بینم

قرار نبوده ما این‌چنین با بغل دستی‌های‌مان در رقابت‌های تنگانگ
باشیم

تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم،

این همه مسابقه و مقام و رتبه و
دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

 


قرار نبوده همه از دم درس خوانده‌
بشویم،

از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم،

بعید بدانم راه
تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های ما رد بشود…



باید کسی هم باشد که
گوسفندها را هی کند،

دراز بکشد ، نیلبک بزند، با سوز هم بزند....
و عاقبت هم یک
روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود...



یک کاوه لازم است که

آهنگری کند

که درفش داشته باشد

که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند



قرار نبوده این‌همه در محاصره‌ی سیمان و آهن،

طبقه روی طبقه برویم بالا،



قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد،‌


بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده‌‌ی آدمهای ماسیده در هیچ کجای
خلقت لحاظ نشده بوده؛



 




موضوع مطلب : عاشقانه

شنبه 91 خرداد 27 :: 11:32 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI




تا به حال بیل زده‌اید؟

باغچه هرس کرده‌اید؟

آلبالو و انار چیده‌اید؟



کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟



آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست…



این چشم‌ها برای نور مهتاب یا
نور ستارگان کویر،‌



برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به
جاریِ آب شاید،





اما برای ساعت پشت ساعت،

روز پشت روز،

شب پشت شب ؛
خیر ... ؛




ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند. . .
قرار نبوده خروسها دیگر

به هیچ‌کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به‌جایشان صبح‌خوانی کنند.

آواز جیرجیرک‌های شب‌نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای
به خواب رفتن‌ما تا قرص خواب‌لازم نشویم
و اینطور شب تا صبح پرپر زدن
پیدامی نشود.

  

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن،

جز بر طرف کردن غم نان،

بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگی‌مان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان...




قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،

این همه قانون مدنی عجیب و غریب و

دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد !!!





قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم

و سی‌سال بگذرد از عمر‌مان

و یک شب
هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم.





قرار نبوده کرم ضد آفتاب بسازیم تا

برعلیه خورشید عالم‌تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.



قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پای‌مان

یک‌بار هم
بی‌واسطه‌ی کفش

لاستیکی/چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.





قرار نبوده من از اینجا و شما از
آنجا،

" صورتک زرد "

به نشانه‌ی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم
بفرستیم...





بگذریمــ

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم،

اما همین‌قدر می‌دانم که
این‌همه “قرار نبوده”‌ای که

برخلافشان اتفاق افتاده،
همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده


آنقدر که فقط می‌دانیم..


خوب نیستیم



از هیچ چیز راضی نیستیم


اما سردر نمی‌آوریم چرا...

 




موضوع مطلب : عاشقانه

شنبه 91 خرداد 27 :: 11:28 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI


اگر ریشه اراده ات محکم باشد

نه باد ونه برف وسرما

ونه ..

طوفان ترا از جا نخواهد کند

ممکن است خم شوی ولی تسلیم نه




موضوع مطلب : عاشقانه

جمعه 91 خرداد 26 :: 6:8 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

به این میگن ابراز عشق !!! (عکس) -www.jazzaab.ir




موضوع مطلب : عکس طنز, عاشقانه

یکشنبه 91 خرداد 21 :: 11:28 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعدادبازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند .

چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.




ژرالدین دخترم:

اینجا شب است? یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن? به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تولیسدورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند.
تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ? آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی? برق ستارگان چشمانت را می بینم.
شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد? در گوشه ای بنشین ? نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم? ژرالدین من چارلی چاپلین هستم . وقتی بچه بودی? شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم . قصه زیبای خفته در جنگل ?قصه اژدهای بیدار در صحرا? خواب که به چشمان پیرم می آمد? طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رویای دختر خفته ام . رویا می دیدم ژرالدین? رویا.......

رویای فردای تو ، رویای امروز تو، دختری می دیدم به روی صحنه? فرشته ای می دیدم به روی آسمان? که می رقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بینی؟ این دختر همان دلقک پیره .





اسمش یادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ? و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ? و بیشتر از آن ? صدای کف زدنهای تماشاگران ? گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ? و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ? که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ? و در آن شبها ? در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ? به خواب میرفتی? و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟


............. تو مرا نمی شناسی ژرالدین . در آن شبهایدور? بس







قصه ها با تو گفتم ? اما قصه خود را هرگز نگفتم . این داستانی



شنیدنی است‌:





داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد .این داستان من است . من طعم گرسنگی را




چشیده ام . من درد بی خانمانی را چشیده ام . و از اینها بیشتر ? من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ? اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ? احساس کرده ام.

با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آید ? از تو حرف بزنیم . به دنبال تو نام من است:چاپلین . با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ? خود گریستم .



ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ? تنها رقص و موسیقی نیست .
نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی ? آنتحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ? اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ? بپرس ? حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ? چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ? فقط این نوع خرجهای تو را? بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی .



گاه به گاه ? با اتوبوس ? با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن? و دست کم روزی یکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنانهستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .

و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟




اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجویی لازم نیست . این نیازمندان گمنام را ? اگر بخواهی ? همه جا خواهی یافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ? برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم? من زمانی دراز در سیرک زیسته ام? و همیشه و هر لحظه? بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند? نگران بوده ام? اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار? بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ? سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .




آن شب? این الماس ? ریسمان نا استوار تو خواهد بود ? و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ? چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند? آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ? همیشه سقوطمی کنند .
دل به زر و زیور نبند? زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ? این الماس بر گردن همه می درخشد .......

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .

اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....

 




موضوع مطلب : عاشقانه, اطلاعات عمومی

یکشنبه 91 خرداد 21 :: 11:17 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

هنوز منتظرم...
وسط یک شب بارانی...
که از شدت تب عرق کرده ام...
بیدارم کنی..
.


و...

بگویی ....
چیزی نیست.....
خواب می دیدی... !




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 خرداد 21 :: 11:16 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

بعضی خاطرات ،
مثل مین های عمل نکرده اند ..... ؛
توی وجودت کاشته شده اند....

با یک حرف...

میترکانندت ..........




موضوع مطلب : عاشقانه

شنبه 91 خرداد 20 :: 6:59 عصر :: نویسنده : Mamad Dj

حریف گل ها نشدم...



                                                                                          


من آنقدر برای تو بغض می شوم تا دست از سر اشک های این روزگار برداری............من آنقدر برای تو می شکنم تا خودت روزی به این خرده هایم گریه کنی....من تمام سال را با تمام روز هایش برای آه و حسرت و غیرت آماده ام....تو فقط گاهی کمی هم مرا ببین...


تو با من حرفی نزن با هر چه که می خواهی زخمم بزن....تو نگاهت را هر کجا که می خواهی بچرخان ....مخاطب واژه هایت را با هر کسی که می خواهی قسمت کن....من خم به ابرو نمی آورم....نه....خم به ابرویم می آید ولی به رویت نمی آورم....تو بشکن حتی ذره ذره هایم را...ولی گاهی کمی هم مرا ببین....


من دیشب سرم روی دوش خار ها بود....صورتم خونی شده از تیغ ها بود....من حریف گل ها نشدم...حریف چمن ها و رود های شاد نشدم.....من کمین گرفته ام برای خرد شدن....من خانه تا خانه بی سامان و بی خانمان شده ام....


تو هر چه می خواهی به ریشم بخند...تو هرچه می خواهی چشم هایت را به روی بغض هایم ببند.... فقط گاهی مرا ببین.........هرچند دیگر این انتظار هم از تو نمی رود........من صبورم دلکم تو خنجرت را بزن.....من صبورم دلکم...




موضوع مطلب : عاشقانه

شنبه 91 خرداد 20 :: 6:53 عصر :: نویسنده : Mamad Dj

 

و ناگهان

 

چه قدر

 

زود

 

سیر می شوم

 

و ناگهان

 

نگاه تو

 

چه قدر

 

زود

 

پیر می شود

 

و "ناگهان

 

چه قدر

 

زود

 

دیر

 

می شود "




موضوع مطلب : عاشقانه

شنبه 91 خرداد 20 :: 6:51 عصر :: نویسنده : Mamad Dj

 

مگر من با اگر ها شک کنم امشب

"مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را"


 

مگر این آسمان امشب کند زنده کویرم را


 

مگر تو مرهم این درد و این ماتم شوی خوبم !


یقینم را




موضوع مطلب : عاشقانه

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >   
 
درباره وبلاگ

به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

نویسندگان
Mamad Dj (10)

پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
««««« شب های تهران »»»»»
رقصی میان میدان مین
****شهرستان بجنورد****
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
تراوشات یک ذهن زیبا

سایت روستای چشام
شبستان
برادران شهید هاشمی
عشق
مصطفی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
دنیای هالیوود
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
.:مطالب جدید18+ :.
هر چی تو فکرته
... یاس ...
بیارجمند
هیئت
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
عرفان وادب
بهار عشق
*(حرفهای نگفته)*
مرامنامه عشاق
..پـــــر شکســــته
ALAKI
زازران
شایگان♥®♥
مناجات با عشق
دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
سید علی حسینی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
اخبار روز ایران وجهان
انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
نارنجی
دانلود آهنگ جدید
ایران من
سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
بهترین قالب های وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 607
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 308916