سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
جمعه 91 مرداد 27 :: 6:16 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

http://asheganeh.ir/

دلـتنگی‌هایـم را

زیـر دوش حمّــام می‌بَـرم،

بُـغـضـم را

میـان شُـرشُـر آبِ داغ می‌تـرکـانـم،

تا همـه فـکـر کننـد

قرمـزیِ چشمـانـم

از دم کـردنِ حمّـام است!!!!!!




موضوع مطلب : عاشقانه

جمعه 91 مرداد 27 :: 6:7 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود... اومدیم زیارتت کنیم!
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟
پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟
دختر : واااای... از دست تو !!!
پ: باشه... باشه... ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟
د: اه... اصلا باهات قهرم.
پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟
د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟
پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .
د: ... واقعا که...!!!
پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟
د: لوووووووس...
پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !
د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟
پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی نقطه ضعف میدی دست من!
د: من از دست تو چی کار کنم...
پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن بیست و یکم من!!!
د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.
پ: صفای وجودت خانوم .
د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!
پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای بستنیهای شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم...!
د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟
پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
د: ولی من که بور بودم!!!؟
پ: باشه... ، فرقی نمی کنه.
د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی دستام گره می خوردن... مجنون من.
پ: ...
د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟
پ: ......
د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...
پ: .........
د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...
پ: خدا ن... (گریه)
د: چرا گریه می کنی...؟؟؟
پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟
د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند دیگه...، بخند... زود باش بخند.
پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟
د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .
پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمی تونم بخندم .
د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟
پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی خوب آوردم.
د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
پ: ...

د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟
پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل گلایل!،
یک شیشه گلاب!
و یک بغض طولانی آوردم...!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه هادیگر بدون تو خیابونها صفایی ندارد...!
اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.
نه... اشک و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه
نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چندان دور...
امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....
دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش...!
نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...!?




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 مرداد 1 :: 3:1 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

شنبه 91 تیر 31 :: 6:26 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

روزی زن و مردی مشهدی خوش و خرم در کنار یکدیگر زندگی میکردند روزی برادر مرد پرسید راز خوشبختی شما چیست؟ 
مرد مشهدی گفت:25سال پیش با همسرم به ماه عسل رفتیم و درجایی تفریحی هر کدام سوار بر اسبی شدیم.اسب همسرم کمی سر کش تر بود....(من هم از این موضوع خوشحال بودم)...کمی راه رفتیم که اسب همسرم رحم کرد و همسرم را به زحمت انداخت.......همسرم رو به اسب کرد و گفت : این بار اولته.........یکبار دیگر اینکار تکرار شد و همسرم گفت این بار دومته.....بار سوم اسب رحم کرد و همسرم را ناراحت کرد....همسرم لبخندی زد و اسب را کشت...من عصبانی شدم و گفتم:این چه کاری هست چرا زبون بسته رو کشتی؟کلی پولش بود حالا از کجا بیارم؟؟
همسرم رو به من کرد و گفت:این باره اولته.........و از آن به بعد.............




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان

شنبه 91 تیر 31 :: 2:27 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

موسی آهنگ ساز بزرگ و مشهور، فردی زشت و بدترکیب بود. قدی کوتاه و قوزی بزرگ بر پشت داشت.
موسی روزی عاشق دختر یکی از تجار شد. دختری که بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. زمانی که موسی می خواست به شهر خود باز گردد، تصمیم گرفت که در آخرین لحظه شجاعتش را به کار گیرد و در مورد علاقه خود با دختر صحبت کند. به نزد دختر رفت تا از آخرین فرصت برای گفت و گو با او استفاده کند.
دختر که از زیبایی به فرشتگان شباهت داشت، حتی به موسی نگاه هم نکرد. موسی که از اندوه رنج می برد، با سختی و شرمساری پرسید:” آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها قبل از تولدشان در آسمان بسته می شود؟”
دختر در حالی که همچنان به کف اتاق نگاه می کرد گفت : “بله، نظر شما چیست؟”
موسی گفت: “من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری، برای او مقدر می کند که با کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، همسر آینده ام را به من نشان داد و گفت:” همسر تو گوژپشت خواهد بود.” همان لحظه من از ته قلبم دعا کردم و گفتم: “خدای مهربان، گوژپشت بودن برای یک زن خیلی سخت است و او از این موضوع رنج خواهد برد، قوز او را به من بده و هرچه زیبایی است به او عطا کن.”
دختر زیبارو نگاهش به موسی خشک شده بود و از تصور چنین واقعه ای به خود لرزید.
او سالهای سال همسر باوفای موسی بود.




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان

شنبه 91 تیر 31 :: 2:23 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 دختر جوانی مدتی قبل از جشن عروسی اش آبله سختی گرفت و در بستر بیماری افتاد. بیماری اش شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

دختر همواره نگران صورت خود بود که جای آبله تمام آن را پوشانده و از شکل افتاده است.

نامزد او به عیادتش رفت و از درد چشم و کم سو شدنشان نالید.

موعد عروسی فرا رسید. مرد جوان عصازنان دست عروس را گرفته بود.

مردم می گفتند: چه خوب! همان بهتر که عروس نازیبا، شوهرش نابینا باشد.

پانزده سال پس از آن روز، زن از دنیا رفت. مرد عصا را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه متحیر شده بودند.

مرد گفت: ” من فقط شرط عشق را به جا آوردم.”




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان

سه شنبه 91 تیر 27 :: 5:10 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI



  • مــن عـــاشقـــانــه دوستــش دارم

    و او عــاقــلانـــه طـردم مـی کنـد

    منطــــق او ....

    حتــی از حمـاقــت مـن هـم احمقــانــه تـر اسـت 



  • موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 5:8 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

    کـُـجـایــی ای قــَهـرِمــان داســتــانِ مــَـن 

    کـَـلاغــَـم بــه خــانـه اَشـــ رِســیـد و تــو نـَـیـامـَـدیــ ــ ـ ...




    موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 5:5 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI


    آنان سجاده ها را آتش میزنند
    و اینان بت ها را میشکنند . . . .
    غافل از اینکه . . . .
    خدا همانست
    که بر لبان یک قمارباز در حال باختن جاریست...!




    موضوع مطلب : عاشقانه

    سه شنبه 91 تیر 27 :: 4:58 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

    آن یوسفی هم که برگشت به کنعانش یک استثنا بود...

    تو غمت را بخور...




    موضوع مطلب : عاشقانه

    <   <<   16   17   18   19   20   >>   >   
     
    درباره وبلاگ

    به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

    نویسندگان
    Mamad Dj (10)

    پیوندها
    پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
    هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
    مهندس محی الدین اله دادی
    گل باغ آشنایی
    ««««« شب های تهران »»»»»
    رقصی میان میدان مین
    ****شهرستان بجنورد****
    دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
    تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
    تراوشات یک ذهن زیبا

    سایت روستای چشام
    شبستان
    برادران شهید هاشمی
    عشق
    مصطفی
    اواز قطره
    محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
    دنیای هالیوود
    نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
    .:مطالب جدید18+ :.
    هر چی تو فکرته
    ... یاس ...
    بیارجمند
    هیئت
    نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
    عرفان وادب
    بهار عشق
    *(حرفهای نگفته)*
    مرامنامه عشاق
    ..پـــــر شکســــته
    ALAKI
    زازران
    شایگان♥®♥
    مناجات با عشق
    دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
    سید علی حسینی
    به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
    اخبار روز ایران وجهان
    انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
    دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
    نارنجی
    دانلود آهنگ جدید
    ایران من
    سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
    بهترین قالب های وبلاگ

    طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
    آمار وبلاگ
    بازدید امروز: 64
    بازدید دیروز: 303
    کل بازدیدها: 309580