سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
سه شنبه 91 شهریور 21 :: 2:16 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI
دوست دارید یک شب را در ارتفاع 4003 متری از سطح زمین بگذرانید؟ کلبه Solvay این کار را برای شما ممکن می کند. این کلبه که بر فراز کوه های matterhorn در سوییس واقع شده است، ظرفیت 10 نفر را دارد و در واقع پناهگاهی است برای کوهنوردانی که هنگام کوهنوردی به مشکل بر می خورند.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

یکشنبه 91 مرداد 29 :: 1:33 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI

به عکس نگاه کنید! پرنده ای در آرزوی صید طعمه، منقارش درون در پلاستیکی یک نوشیدنی گیر کرده است و به دلیل اینکه نتوانسته خودش را نجات دهد از گرسنگی مُرده است.
پرنده ها لکه های نفتی را با دسته ای از ماهی ها اشتباه می گیرند و به میان آن شیرجه می زنند و زمانی که پرها به نفت آلوده شدند آب به هوای موجود در داخل پرها وارد گشته و در نتیجه پرنده خاصیت شناوری خود را از دست داده و در آب غرق می شوند. بسیاری از ماهی ها و آبزیان دیگر تکه های پلاستیک را با غذا اشتباه می گیرند و می بلعند و می میرند و …

وقتی در دامن طبیعت کنسرو می خورید حتماً قوطی های خالی اش را یا زیر سنگ های بزرگ دفن کنید یا با خودتان به شهر برگردانید و در سطل های زباله بریزید، چون برخی از گوشتخواران برای پیدا کردن یک لقمه غذا دست و پوزه شان را در قوطی ها فرو می برند و زخمی می شوند و …..

چقدر زمان باید بگذرد تا یاد بگیریم که هر زباله پلاستکی را دور نیندازیم؟..شک نکنید که این پرنده را ما کُشته ایم!






موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

یکشنبه 91 مرداد 1 :: 1:47 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود،شش روز می‌گذشت.

فرشته‌ای ظاهر شد و گفت: "چرا این همه وقت صرف این یکی می‌فرمایید؟"

خداوند پاسخ داد: 

"دستور کار او رادیده‌ای‌؟

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کارکند.

دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه‌ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند."

فرشته سعی کرد جلوی خدا رابگیرد.

"این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا شب تمام فرمایید."

خداوند گفت : 

"نمی شود!!

چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.

از این پس می تواندهنگام بیماری، خودش را درمان کند،

یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد."

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.



"اما ای خداوند،او را خیلی نرم آفریدی."

"بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده‌ام.

تصورش را هم نمی‌توانی بکنی که تا چه حد می‌تواند تحمل کند وزحمت بکشد."

فرشته پرسید : 

"فکر هم می‌تواند بکند؟"

خداوندپاسخ داد : 

"نه تنها فکر می‌کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد."

آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.

فرشته پرسید : 

"اشک دیگر برای چیست؟"

خداوند گفت: 

"اشک وسیله‌ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا‌امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش."

فرشته متاثرشد: 

"شما فکر همه چیز را کرده‌اید، چون زن‌ها واقعا حیرت انگیزند."

زن‌ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می‌کنند.

همواره بچه‌ها را به دندان می‌کشند.

سختی‌ها را بهتر تحمل می‌کنند.

بارزندگی را به دوش می‌کشند،

ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می‌پراکنند.

وقتی خوشحالند گریه می‌کنند.

برای آنچه باور دارندمی‌جنگند.

در مقابل بی‌عدالتی می‌ایستند.

وقتی مطمئن‌اند راه حل دیگری وجود دارد، نه را نمی‌پذیرند.

بدون قید و شرط دوست می‌دارند.

وقتی بچه‌هایشان به موفقیتی دست پیدا می‌کنند گریه می‌کنند.

وقتی می‌بینند همه از پا افتاده‌اند، قوی و پابرجامی‌مانند.

آنها می‌رانند، می‌پرند، راه می‌روند، می‌دوند که نشانتان بدهندچه قدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش درمی‌آورد

زن‌ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند و می‌دانند که بغل کردن وبوسیدن می‌تواند هر دل شکسته‌ای را التیام بخشد.

کار زن‌ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،

آنها شادی و امید به ارمغان می‌آورند. آنها شفقت و فکر نومی‌بخشند

زن‌ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند.

خداوندگفت: "این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد!"


فرشته پرسید: "چه عیبی؟"

خداوند گفت: 

"قدر خودش را نمی داند

. . ."




موضوع مطلب : داستان, اطلاعات عمومی

یکشنبه 91 مرداد 1 :: 1:42 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI




موضوع مطلب : عکس, اطلاعات عمومی

 


 
مادر براد پیت یک نامه در اعتراض به رسمی شدن ازدواج همجنس گرایان به رئیس جمهور امریکا فرستاد. به گزارش ایران ناز برادپیت اخیرا در مصاحبه ای گفته بود تا زمانیکه همجنسگرایان اجازه رسمی ازدواج نداشته باشند او با آنجلینا جولی ازدواج نخواهد کرد. اما مادرش در دیدگاهی متفاوت حرف های دیگری به چاپ رسانده است.

او در یک نامه سرگشاده که در روزنامه های امریکا به چاپ رسید خطاب به رئیس جمهور اوباما ضمن حمایت صریحش از رقیب انتخاباتی وی گفته است هر مسیحی مذهبی مخالف سیاستهای او در مورد ازدواج همجنسگراها است. این نامه سرگشاده هیاهوی مطبوعاتی زیادی به راه انداخته است.
 



این درحالی است که خود براد پیت به صورت زبانی حمایت خود را از ازدواج همجنسگراها اعلام کرده است و گفته بود این حق هر امریکایی است که با کسی که دوست دارد ازدواج کند و دارای حقوق مساوی در امر ازدواج باشد و هیچ ایالتی نمیتواند تصمیم گیرنده باشد که چه کسی میتواند ازدواج کند و چه کسی نمیتواند. حال باید دید این اختلاف نظر مادر و پسر که اکنون یک بحث رسانه ای شده است چگونه ختم خواهد شد.

 




موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

یکشنبه 91 تیر 11 :: 12:51 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI
اعراب به ماآموختن که به جای خوراک بگوییم غذا،که خود به ادرارشترمی گویند.
به نژادآریایی بگوییم عجم یعنی نفهم.
برای شمارش خودمان بجای تن ازنفراستفاده کنیم که برای شتربکارمیرود.
بجای واق واق سگ بگوییم پارس که نام سرزمینمان است.
بگوییم شاهنامه آخرش خوش است چون آخرآن ایرانیان شکست میخورند.
ایرانی هموطنت را آگاه کن...



موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

سلام
من خوبم.امروز امتحان دینی‌ام را خوب دادم.مادرم می‌گوید دینی در دبیرستان 4 واحد دارد.من نمی‌دانم چیست، ولی احتمالا مثل اتوبوس واحدی است که هر روز سوار می‌شویم.البته مادر من به شغل انبیا مشغول است.او معلم است و بابایم در اداره کار می‌کند.هر وقت به بابایم می‌گویم اداره کجاست می‌گوید:قبرستون! به دوستم که می‌گویم، می‌گوید لابد بابایت مرده‌شور است.من می‌ترسم!
آقای رئیس جمهور، مامان من دیروز با بابایم دعوا می‌کرد.من ناراحت شدم.البته با ناراحتی و خجالت کشیدگی به گوش نمودن حرف های مامان و بابا پرداختم.اتفاقا حرف از شما بود.جدیدا” هر کجا که می‌رویم حرف از شماست.دیروز که با مامانم سوار اتوبوس شده بودیم،در تاکسی،در باجه ی تلفن حرف از شما بود.البته همه از بس شمارا دوست می‌دارند از آن حرف هایی می‌زنند که گاهی مادربزرگم به پدربزرگم می‌گوید و بابایم گوش مرا می‌گیرد،مادربزرگم همیشه می‌گوید از روی عشق و علاقه این حرف ها را به پدربزرگم می‌زند.من خوشحالم که آن ها زندگی خوبی دارند! من واقعا حسودی می‌کنم که شما چقدر معروف می‌باشین.دیروز به بابایم گفتم که معلم ما گفته همه ی ما باید الگویی داشته باشیم و من هم به معلمم گفتم الگوی من رئیس جمهور محبوبمان است،معلمم شاد شد از این که چه شاگرد خوب و سر به زیری تربیت کرده و به من 20 داد!البته بابایم زیاد خوشحال نشد و گفت:تو هنوز عقلت نمی‌رسه جوجه!
بابایم و مامانم از بوق سگ (من از این کلمه سر در نمیارم،دوستم گفت یعنی بوق تریلی که روی سگ بسته باشند.)به سر کار می‌روند.دیروز با چیز عجیب و غریبی در مدرسه برخوردم ، یک چیزی شبیه خیار بود،دوستم گفت موز است و به من یه طوری نگاه کرد (همان طوری که بابایم به فقیرها نگاه می‌کند) به من هم برخورد و خواستم برم دک و پوزش را له کنم که یاد شما افتادم.به او گفتم همین دیشب یک جعبه موز شما برایم فرستادید و به پدرم یک باغ موز کادو دادید! اوکف کرد، بعد نیشخندی به من زد!بابایم گفت حتما او حسودی کرده است! به بابایم می‌گوبم ما چرا موز نمی‌خوریم؟! می‌گوید چون پول نداریم!می‌گویم چرا نداریم؟!بابایم می‌گوید چون دیگران به اندازه کافی دارند.حرف های او بو می‌دهد.معلمم گفته حرف های بودار نزنید. مخصوصا حرف هایی که بوی جوراب می‌دهند.
مامان و بابایم خیلی به فکر من هستند.ماهانه 200 تومان به من پول توجیبی می‌دهند!اما من به دوستم می‌گوبم 20000 تومان!او حرص می‌خورد و من کیف می‌کنم.تازه ، هر ماه برایم 500 تومان هم در بانک می‌گذارد.مامانم می‌گوید تو جهازمی‌خواهی !به او می‌گویم من شوهر نمی‌خواهم.چون همین چند وقت پیش دختر خاله نوشین را دیدم که شوهر کرد.اما خانه نداشتند!خاله می‌گفت آن ها عشق دارند! بابایم می‌گفت تا پارک و خیابان و هوای پاک هست چرا خانه؟!
ولی من پارک را دوست ندارم.معلمم گفته دختر کوچولوی تنها به پارک نمی‌رود.پسرها یک وقت به او نگاه می‌کنند و مرتکب گناه می‌شوند. تازه من امسال به سن تکلیف رسیدم.معلم دینی ام گفته نباید دیگر با پسرها بازی کنی.من غم باد گرفتم!آخر من همیشه با خواهرم و برادرش که اسمش سیاوش است به شاپی کاف می‌رویم.خواهرم گفته اگر به کسی نگویم که چه داداش خوبی دارد برایم آخر سال یک داداش خوب پیدا می‌کند.
من هر روز به خاطر شما 45 دقیقه به شیطان بزرگ و اسرائیل فحش می‌دهم و یک سکه 10 تومانی برای بچه های غزه کنار می‌گذارم.راستی،پای دردالوی مادربزرگم خیلی به سرما حساس است،بابا می‌گوید گاز ما برای جاهای دیگر می‌رود.پدربزرگم می‌گوید این کار کمک به دیگران است.راستی همین الان اخبار گفت 20 نفر به خاطر سرما مردند.من ناراحت می‌شوم.اما بچه های غزه مهم تر هستند،پدربزرگم هم تایید می‌کند.
رئیس جمهور عزیزم.من همیشه به فکرت هستم و همیشه هم فکر می‌کنم که چرا دیگران به اندازه کافی پول دارند،چرا من باید مواظب پسرها همسایه باشم.راستی موزهای من را برایم می‌فرستی؟!
من منتظر جواب هایت هستم دکتر جان.تو جواب نامه ی یکی از دوستانم را داده بودی.او نامه ات را بوس می‌کرد و به چشمانش می‌مالید و معلم ها هم به نامه ات دست می‌کشیدند.من هم نامه می‌خواهم،شاید پای دردالوی مامان بزرگم را شفا بدهد.
دوست دار شمایک کودک




موضوع مطلب : داستان, اطلاعات عمومی

چهارشنبه 91 تیر 7 :: 3:28 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI


تا بحال اصطلاح شهر هرت رو زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید
واقعا شهر هرت کجاست؟




- شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب.


- شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر رو می شناسن.

- شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند..

- شهر هرت جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند.

- شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

- شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.

- شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده، چند چادر برپا کرد.

- شهر هرت جایی است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

- شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسیشونو در بیارن.

- شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریال های تلویزیونی رو توی کاخها می سازن.

- شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه.

- شهر هرت جایی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه پس میرویم ترکیه و دوبی و اروپا و آمریکا و ........ را آباد میکنیم..

- شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی.

- شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی.

- شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.

- شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه ....

- شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه: نمی دونم هر چی بابام بگه.

- شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی و شام میدی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن..

- شهر هرت جایی است که مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده...

- شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.

- شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.



- شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.
شهر هرت جایی است که ...........







موضوع مطلب : اطلاعات عمومی

جمعه 91 خرداد 26 :: 5:58 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

با عرض شرمندگی و پوزش از زنان فرهیخته و روشنفکر ایرانی بابت ایجاد چنین تابلویی در ایران زمین

زن ایرانی چیزی در حد یک یخچال یا ماشین لباسشویی یا چیزی شبیه به آن

پس در هنگام خرید زنان حتما به برچسب حجاب آنها توجه کرده و فقط قیمت را ملاک خرید قرار ندهید

سازمان بهره وری مصرف زنان!!!
واقعا بعضی وقتا از ایرانی بودن شرمم میشه!




موضوع مطلب : لبخند, اطلاعات عمومی

یکشنبه 91 خرداد 21 :: 11:28 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

چارلی چاپلین یکی از نوابغ مسلم سینماست . او در زمانی که در اوج موفقیت بود با اونااونیل ازدواج کرد و از او صاحب 7 یا 8 بچه شد ولی فقط یکی از این بچه ها که جرالدین نام دارد استعدادبازیگری را از پدرش به ارث برده و چند سالی است که در دنیای سینما مشغول فعالیت است و اتفاقا او هم مثل پدرش به شهرت و افتخار زیادی رسیده و در محافل هنری روی او حساب می کنند .

چند سال پیش وقتی جرالدین تازه می خواست وارد عالم هنر شود ، چارلی برای او نامه ای نوشت که در شمار زیبا ترین و شور انگیزترین نامه های دنیا قرار دارد و بدون شک هر خواننده یا شنونده ای را به تفکر وادار می کند.




ژرالدین دخترم:

اینجا شب است? یک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهیان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اینکه این پرندگان خفته را بیدار کنم ، خودم را به این اتاق کوچک نیمه روشن? به این اتاق انتظار پیش از مرگ برسانم . من از تولیسدورم، خیلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر یک لحظه تصویر تو را از چشمان من دور کنند.
تصویر تو آنجا روی میز هست . تصویر تو اینجا روی قلب من نیز هست. اما تو کجایی؟ آنجا در پاریس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزلیزه" میرقصی . این را میدانم و چنانست که گویی در این سکوت شبانگاهی ? آهنگ قدمهایت را می شنوم و در این ظلمات زمستانی? برق ستارگان چشمانت را می بینم.
شنیده ام نقش تو در نمایش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ایرانی است که اسیر خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی گلهایی که برایت فرستاده اند تو را فرصت هشیاری داد? در گوشه ای بنشین ? نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم? ژرالدین من چارلی چاپلین هستم . وقتی بچه بودی? شبهای دراز به بالینت نشستم و برایت قصه ها گفتم . قصه زیبای خفته در جنگل ?قصه اژدهای بیدار در صحرا? خواب که به چشمان پیرم می آمد? طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رویای دختر خفته ام . رویا می دیدم ژرالدین? رویا.......

رویای فردای تو ، رویای امروز تو، دختری می دیدم به روی صحنه? فرشته ای می دیدم به روی آسمان? که می رقصید و می شنیدم تماشاگران را که می گفتند: " دختره را می بینی؟ این دختر همان دلقک پیره .





اسمش یادته؟ چارلی " . آره من چارلی هستم . من دلقک پیری بیش نیستم. امروز نوبت تو است. برقص من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم ? و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی . این رقص ها ? و بیشتر از آن ? صدای کف زدنهای تماشاگران ? گاه تو را به آسمان ها خواهد برد. برو . آنجا برو اما گاهی نیز بروی زمین بیا ? و زندگی مردمان را تماشا کن.

زندگی آن رقاصگان دوره گرد کوچه های تاریک را ? که با شکم گرسنه میرقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد . من یکی ازاینان بودم ژرالدین ? و در آن شبها ? در آن شبهای افسانه ای کودکی های تو ، که تو با لالایی قصه های من ? به خواب میرفتی? و من باز بیدار می ماندم در چهره تو می نگریستم، ضربانقلبت را می شمردم، و از خود می پرسیدم: چارلی آیا این بچه گربه، هرگز تو را خواهد شناخت؟


............. تو مرا نمی شناسی ژرالدین . در آن شبهایدور? بس







قصه ها با تو گفتم ? اما قصه خود را هرگز نگفتم . این داستانی



شنیدنی است‌:





داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد .این داستان من است . من طعم گرسنگی را




چشیده ام . من درد بی خانمانی را چشیده ام . و از اینها بیشتر ? من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند ? اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند ? احساس کرده ام.

با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد . داستان من به کار تو نمی آید ? از تو حرف بزنیم . به دنبال تو نام من است:چاپلین . با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند ? خود گریستم .



ژرالدین در دنیایی که تو زندگی می کنی ? تنها رقص و موسیقی نیست .
نیمه شب هنگامی که از سالن پر شکوه تأتر بیرون میایی ? آنتحسین کنندگان ثروتمند را یکسره فراموش کن ? اما حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند ? بپرس ? حال زنش را هم بپرس.... و اگر آبستن بود و پولی برای خریدن لباس بچه اش نداشت ? چک بکش و پنهانی توی جیب شوهرش بگذار . به نماینده خودم در بانک پاریس دستور داده ام ? فقط این نوع خرجهای تو را? بی چون و چرا قبول کند . اما برای خرجهای دیگرت باید صورتحساب بفرستی .



گاه به گاه ? با اتوبوس ? با مترو شهر را بگرد . مردم را نگاه کن? و دست کم روزی یکبار با خود بگو :" من هم یکی از آنانهستم ." تو یکی از آنها هستی - دخترم ، نه بیشتر ،هنر پیش از آنکه دو بال دور پرواز به آدم بدهد ، اغلب دو پای او را نیز می شکند .

و وقتی به آنجا رسیدی که یک لحظه ، خود را بر تر از تماشاگرانرقص خویش بدانی ، همان لحظه صحنه را ترک کن ، و با اولین تاکسی خود را به حومه پاریس برسان . من آنجا را خوبمی شناسم ، از قرنها پیش آنجا ، گهواره بهاری کولیان بوده است. در آنجا ، رقاصه هایی مثل خودت را خواهی دید . زیبا تر از تو ، چالاک تر از تو و مغرور تر از تو . آنجا از نور کور کننده ی نورافکن های تآتر " شانزلیزه " خبری نیست .
نور افکن رقاصگان کولی ، تنها نور ماه است نگاه کن ، خوب نگاه کن . آیا بهتر از تو نمی رقصند؟




اعتراف کن دخترم . همیشه کسی هست که بهتر از تو می رقصد .

همیشه کسی هست که بهتر از تو می زند .و این را بدان که درخانواده چارلی ، هرگز کسی آنقدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن ، ناسزایی بدهد .

من خواهم مرد و تو خواهی زیست . امید من آن است که هرگز در فقر زندگی نکنی ، همراه این نامه یک چک سفید برایت می فرستم .هر مبلغی که می خواهی بنویس و بگیر . اما همیشه وقتی دو فرانک خرج می کنی ، با خود بگو : " دومین سکه مالمن نیست . این مال یک فرد گمنام باشد که امشب یک فرانک نیاز دارد ."

جستجویی لازم نیست . این نیازمندان گمنام را ? اگر بخواهی ? همه جا خواهی یافت .
اگر از پول و سکه با تو حرف می زنم ? برای آن است که ازنیروی فریب و افسون این بچه های شیطان خوب آگاهم? من زمانی دراز در سیرک زیسته ام? و همیشه و هر لحظه? بخاطر بند بازانی که از روی ریسمانی بس نازک راه می روند? نگران بوده ام? اما این حقیقت را با تو می گویم دخترم : مردمان بر روی زمین استوار? بیشتر از بند بازان بر روی ریسمان نا استوار ? سقوط می کنند . شاید که شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان تو را فریب دهد .




آن شب? این الماس ? ریسمان نا استوار تو خواهد بود ? و سقوط تو حتمی است .
شاید روزی ? چهره زیبای شاهزاده ای تو را گول زند? آن روز تو بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی ? همیشه سقوطمی کنند .
دل به زر و زیور نبند? زیرا بزرگترین الماس این جهان آفتاب است و خوشبختانه ? این الماس بر گردن همه می درخشد .......

.......اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی ، با او یکدل باش ، به مادرت گفته ام در این باره برایت نامه ای بنویسد . او عشق را بهتر از من می شناسد. و او برای تعریف یکدلی ، شایسته تر از من است . کار تو بس دشوار است ، این را می دانم .

به روی صحنه ، جز تکه ای حریر نازک ، چیزی بدن ترا نمی پوشاند . به خاطر هنر می توان لخت و عریان به روی صحنه رفت و پوشیده تر و باکره تر بازگشت . اما هیچ چیز و هیچکس دیگر در این جهان نیست که شایسته آن باشد که دختری ناخن پایش را به خاطر او عریان کند .
برهنگی ، بیماری عصر ماست ، و من پیرمردم و شاید که حرفهای خنده دار می زنم .

اما به گمان من ، تن عریان تو باید مال کسی باشد که روح عریانش را دوست می داری .
بد نیست اگر اندیشه تو در این باره مال ده سال پیش باشد . مال دوران پوشیدگی . نترس ، این ده سال ترا پیر تر نخواهد کرد.....

 




موضوع مطلب : عاشقانه, اطلاعات عمومی

<   <<   11   12   13   14   >   
 
درباره وبلاگ

به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

نویسندگان
Mamad Dj (10)

پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
««««« شب های تهران »»»»»
رقصی میان میدان مین
****شهرستان بجنورد****
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
تراوشات یک ذهن زیبا

سایت روستای چشام
شبستان
برادران شهید هاشمی
عشق
مصطفی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
دنیای هالیوود
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
.:مطالب جدید18+ :.
هر چی تو فکرته
... یاس ...
بیارجمند
هیئت
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
عرفان وادب
بهار عشق
*(حرفهای نگفته)*
مرامنامه عشاق
..پـــــر شکســــته
ALAKI
زازران
شایگان♥®♥
مناجات با عشق
دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
سید علی حسینی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
اخبار روز ایران وجهان
انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
نارنجی
دانلود آهنگ جدید
ایران من
سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
بهترین قالب های وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 162
بازدید دیروز: 303
کل بازدیدها: 309678