سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
جمعه 91 خرداد 12 :: 10:34 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

سوژه های طنز و خنده دار خارجی !!! -www.jazzaab.ir

 



موضوع مطلب : عکس طنز

جمعه 91 خرداد 12 :: 10:23 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

هر مشکلی راه حلی داره !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir




موضوع مطلب : عکس طنز

جمعه 91 خرداد 12 :: 10:22 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir

سوژه های داغ و خنده دار وطنی - جدید-www.jazzaab.ir




موضوع مطلب : عکس طنز

جمعه 91 خرداد 12 :: 10:14 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir

آخر بدشانسی رو دیدی !!! (تصاویر طنز)-www.jazzaab.ir




موضوع مطلب : عکس طنز

جمعه 91 خرداد 12 :: 10:12 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

عکس/ میز بیلیارد دست ساز مدل آفریقائی!-www.jazzaab.ir




موضوع مطلب : عکس طنز

جمعه 91 خرداد 12 :: 8:48 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 


1- تنها کسی که آهنگ پیشواز ایرانسل رو دوست داره خود صاحب خطه!

*****

2- تو جاده، پمپ بنزین همیشه سمت مخالفه!

*****


4- روزی که به یه شماره احتیاج داری، دیروزش کارت یارو رو انداختی دور!

*****


5- بدجاترین لامپ خونه زودتر از همه می سوزه!

*****


6- همیشه آخرین آجیل (بادوم، قندق، تخمه...) باقی مونده تو ظرف تلخه و تمام لذت خوردن رو کوفتت می کنه

*****


7- مورفی پاک کن تو دبستان:

یه پاک کن هیچوقت تموم نمی شد. یا گم می شد، یا تیکه تیکه!

*****


7- مورفی خاله ریزه:

همیشه در بدترین موقع ریزه میزه می شد!

*****


8- دکمه روشن کنترلو 20بار میزنی تلویزیون روشن نمی شه!

عصبانی میشی، دوبار پشت سر هم محکم فشار میدی روشن میشه دوباره خاموش میشه...

*****


9- هر «کامپیوتری» که بفهمه کاربرش عجله داره یا هنگ می کنه یا یه جور دیگه حال کاربرش رو می گیره

*****


10- ابروتو که خراب می کنی شش سال طول می کشه تا جاش دربیاد!

*****


11- مورفی دخترونه:

شوهر چیز مزخرفی است

مگر آنکه پیدا شود!

*****


12- ظریف ترین دخترها گردن کلفت ترین برادرها را دارند!

*****




موضوع مطلب : لبخند

جمعه 91 خرداد 12 :: 8:47 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

من همیشه به کچل ها حسادت می کردم. بعد از خواندن این خبر، یک دلیل دیگر به دلایلم برای حسادت اضافه شد...

خبر: «موها زمان سکته را می دانند، چون تحقیقات نشان می دهد موها می توانند تاریخچه ای از استرس های شخص را در خود ذخیره کنند.»


1- کچل ها زودتر از همه متوجه شروع بارش باران می شوند.

2- کچل ها می توانند با خیال راحت شیشه اتومبیل را پایین بکشند و از جریان هوا لذت ببرند.

3- آنها به راحتی می توانند برای رفتن به مهمترین مهمانی ها هم از موتورسیکلت استفاده کنند.

4- مودارها اگر عرق بکنند، باید بروند حمام و کلی موهایشان را با شامپو چنگ بزنند تا چربی و عرق از پوست سرشان پاک شود ولی کچل ها با یک دستمال کاغذی مشکل را حل می کنند.

5- کچل ها غصه هایشان کمتر است و مثل بقیه هر روز نگرانی ریزش موهایشان را ندارند.

6- و بالاخره اینکه کچل ها استرس هایشان ذخیره نمی شود.

 




موضوع مطلب : لبخند

جمعه 91 خرداد 12 :: 8:45 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

بسه دیگه بهتره یه کمم بخندیم نمیخوام با این تاپیکا حالتونو بگیرم

اینجا دیگه همه چی هست،از شیر مرغ تا ...

نظر یادتون نره!

مر30!




موضوع مطلب :

جمعه 91 خرداد 12 :: 8:42 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ” واقعا ؟ ““من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! ““من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . “دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سالبعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند .. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : ” آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ “معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : ” چرا”سرباز ادامه داد : ” مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . “پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیزکه در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :”ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . “او با دقت دو برگه کاغذفرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .مادر مارک گفت : ” از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . “همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : ” من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . “همسر چاک گفت : ” چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . “مارلین گفت : ” من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . “سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :” این همیشه با منه . … . . ” . ” من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگهنداشته باشد .. “معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهدافتاد .بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بودکه شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود .بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید........




موضوع مطلب : عاشقانه

جمعه 91 خرداد 12 :: 8:38 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

عشــق و تــاریخ مصــرف ؟!



امروز روز دادگاه بود و منصور داشت از همسرش جدا می شد ...
منصور با خودش زمزمه کرد ... چه دنیای عجیبی است این دنیای ما !
یک روز بخاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم و امروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

 


ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.
آنها همسایه دیوار به دیوار یکدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدیهی هاشو بده بعد هم آنها رفتند به شهر خودشون.
بعد از رفتن آنها منصور چند ماه افسرده شد.
منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.
7سال از اون روز گذشت تا منصور وارد دانشگاه حقوق شد.
دو سه روز بود که برف سنگینی داشت می بارید.
منصور کنار پنجره دانشگاه ایستاده بود و به دانشجویانی که زیر برف تند تند
به طرف در ورودی دانشگاه می آمدند نگاه می کرد.
منصور در حالی که داشت به بیرون نگاه می کرد یک آن خشکش زد.
باورش نمی شد که ژاله داشت وارد دانشگاه می شد !

 


منصور زود خودشو به در ورودی رساند و ژاله وارد شده نشده بهش سلام کرد.
ژاله با دیدن منصور با صدا گفت: خدای من منصور خودتی ؟!
بعد سکوتی میانشان حکمفرما شد.
منصور سکوت رو شکست و گفت : ورودی جدیدی ؟!
ژاله هم سرشو به علامت تائید تکان داد.
منصور و ژاله بعد از 7 سال دقایقی با هم حرف زدند و وقتی از هم جدا شدند
درخت دوستی که از قدیم میانشون بود جوانه زد.

 


از اون روز به بعد ژاله و منصور همه جا با هم بودند.
آنها همدیگر و دوست داشتند و این دوستی در مدت کوتاهی تبدیل شد به یک عشق بزرگ،
عشقی که علاوه بر دشمنان دوستان رو هم به حسادت وا می داشت.
منصور داشت کم کم دانشگاه رو تموم می کرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود چون بعد از دانشگاه نمی تونست مثل سابق ژاله رو ببینه به همین خاطر به محض تمام شدن دانشگاه به ژاله پیشنهاد ازدواج داد و ژاله بی چون چرا قبول کرد طی پنج ماه سور و سات عروسی آماده شد و منصور و ژاله زندگی جدیدشونو آغاز کردند.
یه زندگی رویایی زندگی که همه حسرتش و می خوردند. پول، ماشین آخرین مدل، شغل خوب، خانه زیبا، رفتار خوب، تفاهم و از همه مهمتر عشقی بزرگ که خانه این زوج خوشبخت رو گرم می کرد.
ولی زمانه طاقت دیدن خوشبختی این دو عاشق را نداشت ...

 


در یه روز گرم تابستان ژاله به شدت تب کرد !
منصور ژاله رو به بیمارستانهای مختلفی برد ولی همه دکترها از درمانش عاجز بودند. آخه بیماری ژاله ناشناخته بود.
اون تب بعد از چند ماه از بین رفت ولی با خودش چشمها و زبان ژاله رو هم برد و ژاله رو کور و لال کرد.
منصور ژاله رو چند بار به خارج برد ولی پزشکان آنجا هم نتوانستند کاری بکنند.
بعد از اون ماجرا منصور سعی می کرد تمام وقت آزادشو واسه ژاله بگذاره ساعتها برای ژاله حرف می زد براش کتاب می خوند از آینده روشن از بچه دار شدن براش می گفت ...


ولی چند ماه بعد رفتار منصور تغییر کرد منصور از این زندگی سوت و کور خسته شده بود و
گاهی فکر طلاق ژاله به ذهنش خطور می کرد !!!
منصور ابتدا با این افکار می جنگید ولی بالاخره تسلیم این افکار شد و تصمیم گرفت ژاله رو طلاق بده.
در این میان مادر و خواهر منصور آتش بیار معرکه بودند و منصور را برای طلاق تحریک می کردند.
منصور دیگه زیاد با ژاله نمی جوشید بعد از آمدن از سر کار یه راست می رفت به اتاقش.
حتی گاهی می شد که دو سه روز با ژاله حرف نمی زد !

 


یه شب که منصور و ژاله سر میز شام بودند منصور بعد از مقدمه چینی و من و من کردن به ژاله گفت:
ببین ژاله می خوام یه چیزی بهت بگم.
ژاله دست از غذا خوردن برداشت و منتظر شد منصور حرفش رو بزنه ... منصور ته مونده جراتشو جمع کرد و گفت :
من دیگه نمی خوام به این زندگی ادامه بدم یعنی بهتره بگم نمی تونم.
می خوام طلاقت بدم و مهریتم .......
در اینجا ژاله انگشتشو به نشانه سکوت روی لبش گذاشت و با علامت سر پیشنهاد طلاق رو پذیرفت.

 


بعد از چند روز ژاله و منصور جلوی دفتری بودند که روزی در آنجا با هم محرم شده بودند.
منصور و ژاله به دفتر ازدواج و طلاق رفتند و بعد از ساعتی پائین آمدند در حالی که رسما از هم جدا شده بودند.


منصور به درختی تکیه داد و سیگاری روشن کرد.
وقتی دید ژاله داره میاد، به طرفش رفت و ازش خواست تا اونو برسونه به خونه مادرش.
ولی در عین ناباوری ژاله دهن باز کرده گفت: لازم نکرده خودم میرم و بعد هم عصای نابیناها رو دور انداخت و رفت.

 


و منصور گیج و منگ به تماشای رفتن ژاله ایستاد !
ژاله هم می دید هم حرف می زد ...

 


منصور گیج بود نمی دونست ژاله چرا این بازی رو سرش آورده !
منصور با فریاد گفت من که عاشقت بودم چرا باهام بازی کردی ؟!
منصور با عصبانیت و بغض سوار ماشین شد و رفت سراغ دکتر معالج ژاله.
وقتی به مطب رسید تند رفت به طرف اتاق دکتر و یقه دکتر و گرفت و گفت:
مرد ناحسابی من چه هیزم تری به تو فروخته بودم ؟
دکتر در حالی که تلاش می کرد یقشو از دست منصور رها کنه منصور رو به آرامش دعوت می کرد ...
بعد از اینکه منصور کمی آروم شد دکتر ازش قضیه رو جویا شد.
وقتی منصور تموم ماجرا رو تعریف کرد دکتر سرشو به علامت تاسف تکون داد و گفت: همسر شما واقعا کور و لال شده بود ولی از یک ماه پیش یواش یواش قدرت بینایی و گفتاریش به کار افتاد و سه روز قبل کاملا سلامتیشو بدست آورد.
همونطور که ما برای بیماریش توضیحی نداشتیم برای بهبودیشم توضیحی نداریم.
سلامتی اون یه معجزه بود !
منصور میون حرف دکتر پرید و گفت: پس چرا به من چیزی نگفت ؟
دکتر گفت: اون می خواست روز تولدتون این موضوع رو به شما بگه !
منصور صورتشو میان دستاش پنهون کرد و بی صدا اشک ریخت چون فردای اون روز؛ روز تولدش بود ...


 




موضوع مطلب : عاشقانه

<   <<   6   7   8   >   
 
درباره وبلاگ

به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

نویسندگان
Mamad Dj (10)

پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
««««« شب های تهران »»»»»
رقصی میان میدان مین
****شهرستان بجنورد****
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
تراوشات یک ذهن زیبا

سایت روستای چشام
شبستان
برادران شهید هاشمی
عشق
مصطفی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
دنیای هالیوود
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
.:مطالب جدید18+ :.
هر چی تو فکرته
... یاس ...
بیارجمند
هیئت
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
عرفان وادب
بهار عشق
*(حرفهای نگفته)*
مرامنامه عشاق
..پـــــر شکســــته
ALAKI
زازران
شایگان♥®♥
مناجات با عشق
دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
سید علی حسینی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
اخبار روز ایران وجهان
انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
نارنجی
دانلود آهنگ جدید
ایران من
سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
بهترین قالب های وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 50
کل بازدیدها: 309840