من برای آمدن تو صبور بودم
لااقل حالا که آمدی
آنقدر ببار که لباس به تنم بچسبد
موهایم روی چشمانم را بگیرند
کفش هایم پر از آب شوند
پاچه ی شلوارم را بدهم بالا
دهانم را رو به آسمان باز کنم
و سیراب شوم از عهدی که با تو بستم
یادت که هست؟
تو بباری و من چتر باز نکنم
بگذار اینبار که دیدمت
کاری کنم تا ساعت دیواری
برگردد به روز تولد تو
و خدا
پشت دستهاش پنهان شود!♥♥