سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پوچ
اینجا همه چی در همه
 
دوشنبه 91 آبان 29 :: 12:10 صبح :: نویسنده : Rash mAKHFI

 

 

زیر ِ فشار ِ هجوم ِ خاطرات ِ آن شب ِ بارانی شکستم ...

 

 

یادت می آید آن شب ِ بارانی را؟

داشتیم قدم می زدیم زیر ِ باران ..

شانه به شانه

...

تو محو ِ اشک هایم

مَ.ن محو ِ موهای باران خورده ات ...

.

.

.

باز هم باران بی تو بارید ...

داریم قدم می زنیم زیر ِ باران ...

تو بی خیال از کنارممی گذری

مَ.ن ...  هنوز هم ، محو ِ موهای باران خورده ات ...

می روی

و

می روی

دور می شوی

و

دورتر

....

 می نشینم زیر ِ باران ، به انتظار ِ دیدن ِ ماه!

شاید تو به آن نگاه کنی ...

 

 

دیدی دل ِ باران هم برای تو تنگ شده؟

خسته بارید ... خیلی خسته . . .

حالا من هیچ! کاش رحمی به دل ِ باران می کردی ...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن: دارم از تب می سوزم .. سرما خورده ای؟




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 آبان 28 :: 11:59 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 

دلتنگی را بهانه ای می کنم برای سیل ِ اشک هایم ...

چکه چکه ...

یک لیوان چای ِ داغ ِ دارچین ...

سکوت

و

سکوت

...

و

ناگهان

طنین ِ خشن ِ سرفه های ِ کش دار ِ تو

 

خش خش ِ برگها

خس خس ِ نفس هایت

صدای ِ مبهم ِ شب ...

تعادل ِ حواسم را به هم می زنند این نواهای ِ درهم ..

بخار ِ چای ِ دارچین دارد دستم را می سوزاند ..

بی توجه به آن ، به تو نگاه می کنم

و

چکه چکه ...

گویی یک مشت رنگ ِ سفید پاشیده اند به صورت ِ مهتابی اَت

با این حال باز هم می خندی ...

صدای ِ حرفهایت را نمی شنوم..

حواسم نیست!

دارم تعداد ِ نفس هایت را می شمارم ...

...

قاصدک ها را می بینی؟

بیشتر از هر زمانی دوره ِ  مان کرده اند ..

می گویم:

حوصله ی هیچ کدامشان را ندارم

 تو اما ... اخم میکنی ..

در ِ گوش ِ تک تکشان می گویم:

برسان سلام ِ ما را ...

تو باز هم اخم می کنی

و

می خندی ...

با چشم هایت می خندی ...!

و سکوت!

گوشم دارد کر می شود از این سکوت ِ ممتد

 

حرفی بزن برای ِ مَ.ن!

 

نگاهم نکن ... دارم تمام می شوم .. این گونه نگاهم نکن!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:

عسر را اگر صبوری کنی یسر می شود

ببین برایت چه غزل ِ صبوری سروده ام ...




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 آبان 28 :: 11:57 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI



 

شبی از همین شب ها ...

هوای ِ پشت ِ بام ...عجیب دوست داشتنی ست ...

سکوت

سرما

لحظات ِ ناب ِ تنهایی

...

 

بروی به پناه ِ دیوار ِ کنج ِ جای ِ دنج ِ هرشب ِ تنهایی اَت ...

پیشانی اَت را بچسبانی به سنگ ِ سرد ِ دیوار ...

بعد از مدتی ...

پیشانی ِ دیوار هم تب دار می شود از این هم نشینی ...

.

.

.

زانوهایت را که بغل کنی کم کم همه چیز شروع می شود

هق هق ِ گریه ...

خاطرات ...

ه ق ه ق ِ گریه .......

کمی مکث ...

حواست را پرت کرده ای آن دورتر ها ..

و بعدترش ...

پای ِ قه قه ی ِ خنده اَت وسط می آید ..

و دلت عجیب سبک می شود از این انبساط و انقباض ِ حس ...

به سبکی ِ یک پر ...

 

اما به بعضی از دردها باید از ته ِ دل خندید ... از نبود ِ اشک!

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پ.ن:بی تابی ِ دلت ... عجیب ... چشمانم را بی تاب کرده ...!




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 آبان 28 :: 11:55 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 

از همان اولش واژه های مَ.ن با واژه های تو فرق می کرد ..

یادت نمی آید که همیشه  شاهد ِ دعوای واژه هایمان بودیم!

یادت نمی آید ...!

همیشه زیر ِ چشم ِ احساس ِ واژه هایمان کبود بود!..

.
.
.

فراموشت کنم ..

فراموشت کنم .....

فراموشت کنم؟

چه را؟

لبخند هایت ...

چشمانت ...

صدایت ..........


صدایت مثل ِ بقیه ی صداها نیست ..

راستی با گلوی که حرف می زنی؟

 

وقتی تو را بر آینه طرح می زنم ..تار می شود..

حواسش نیست ..

حواسش به مَ.ن نیست!

آینه هم عاشقت شده

می دانی ...

اصلا واژه هایم می خواهند قربانی اَت شوند ...

این گونه به موهایت چنگ نزن!

ببین!

تار تار ِ وجود ِ قلمم می لرزد...

دلش را می بینی؟

دل ِ او هم عجیب دل دل می کند...

می دانم که تو آخر ..کار ِ قلمم را هم تمام می کنی ..

می دانم!

اصلا بیا از چشمان ِ مَ.ن خودت را نگاه کن

تا بفهمی چه می گویم!

 


 می خواهم سکوت کنم ...

بی واژه کن قلم ِ بارانی اَم را ..

 




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 آبان 28 :: 11:37 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 

اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند
و ابرهای مهربان هم نمی توانند
غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند
اگرتونباشی
چه خواب باشم و چه بیدار
حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده در گوشه خیابانی دراز
خیابانی که پای هیچ عاشقی به ان باز نشده است
اگرتونباشی
چه در کنار پنجره بایستم
چه در شبستانی نمور و بی نور بنشینم
اشتیاقی برای دیدن افتاب ندارم
دوری تو را بی تعارف و مبالغه بگویم
حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم
اگرتونباشی
اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند
و ابرهای مهربان هم نمی توانند
غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند
اگرتونباشی
چه خواب باشم و چه بیدار
حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده در گوشه خیابانی دراز
خیابانی که پای هیچ عاشقی به ان باز نشده است
اگرتونباشی
چه در کنار پنجره بایستم
چه در شبستانی نمور و بی نور بنشینم
اشتیاقی برای دیدن افتاب ندارم
دوری تو را بی تعارف و مبالغه بگویم
حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم
اگرتونباشی
اگر تو نباشی هزار بار گریه هم مرا سبک نمی کند
و ابرهای مهربان هم نمی توانند
غباری را که بر دلم خواهد نشست بشویند
اگرتونباشی
چه خواب باشم و چه بیدار
حتم دارم روزگار تکه کاغذیست افتاده در گوشه خیابانی دراز
خیابانی که پای هیچ عاشقی به ان باز نشده است
اگرتونباشی
چه در کنار پنجره بایستم
چه در شبستانی نمور و بی نور بنشینم
اشتیاقی برای دیدن افتاب ندارم
دوری تو را بی تعارف و مبالغه بگویم
حتی به اندازه یک نفس کشیدن تاب ندارم




موضوع مطلب : عاشقانه

جمعه 91 آبان 26 :: 10:22 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

بعضی از نگاه ها صدای قشنگی دارند....

بعضی ها را هرچقدر هم که بخواهی تمام نمی شوند....

سکوتشان خالی می کند دل آدم را...

و عطر بوسه هایشان مست می کند آدم را...

بعضی ها مثل تو...

فقط این را بدان

این دل هوایت را کرده و کمی تو را میخواهد....!




موضوع مطلب : عاشقانه

سه شنبه 91 آبان 23 :: 7:48 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

سهروردی را گفتند تا به کی از ایران سخن گویی ؟ گفت تا آن زمان که زنده ام . گفتند این بیماری است چون ایران دختره باکره ای نیست برای تو ، و گنج سلطانی هم برای بی چیزی همانند تو نخواهد بود

سهروردی خندید و گفت شما عشق ندانید چیست . دوباره او را گرفته و به سیاهچال بردند.
حکیم ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : “نماز عشق ترتیبی ندارد چرا که با نخستین سر بر خاک گذاردن ، دیگر برخواستنی نیست . ”
شبها از درون روزن سیاه چال زندان سهروردی ، اشعار حکیم فردوسی را زندانبانان می شنیدند و از این روی ، وعده های غذایش را قطع نمودند و در نهایت سهروردی از گرسنگی به قتل رسید…




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان, اطلاعات عمومی

سه شنبه 91 آبان 23 :: 7:3 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

لیلی زیر درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ.
گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزارتا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند.
انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت.
خون انار روی دست لیلی چکید.
لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.
مجنون به لیلی اش رسید.
خدا گفت: راز رسیدن فقط همین بود.
کافی است انار دلت ترک بخورد.




موضوع مطلب : عاشقانه, داستان, اطلاعات عمومی

دوشنبه 91 آبان 22 :: 7:54 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

 

آسمان هم به زمین آمده بود
ابرهایش هوس باران داشت
دل پاییز به تنگ آمده بود
باد و طوفان هوس خواندن داشت
باد میخواند و سرش را هر دم
به در و پنجره ها می کوبید
جسد مرده ی دنیا را هم
در تن خسته ی خود می پوشید
فاتح خسته ی دوران پاییز
خبر از مرگ شقایق میداد
جادووان سیه و سحرانگیز
بیم تنهایی عاشق می داد
چهره ی روشن مهتابی ها
در دل خیس زمین جاری بود
عطر پر رنگ تنت بود رها
آن دم آن لحظه ی بارانی بود
لحظه ی سهم من و تو از هم
زیر باران زدن و لرزیدن
دیدن مرگ همه فاصله ها
به غم هر دو جهان خندیدن
آن طرف های خیابان ها را
سرخی داغ لبو پر میکرد
سردی و سوزش این شب ها را
مایه ی روزی نانخور می کرد.




موضوع مطلب : عاشقانه

یکشنبه 91 آبان 21 :: 11:46 عصر :: نویسنده : Rash mAKHFI

هر شب مرا با خود میبری
میبری به جایی که تاریک است و روشنایی آن تویی
هرشب مرا به اوج میبری
میرسیم به جایی که نگاهت همیشه آنجا بود
ما یکی شده ایم با هم
همیشگی شده عشقمان، بگو از احساست برای من…
همیشه میگویم تو تا ابد برایم یکی هستی ،
یکی که عاشقانه دوستش دارم ، یکی که برایم یک دنیاست….
دنیای زیبایی که درون آنم
ببین یک دیوانه دائم نگاهش به چشمان توست ، من همانم!
ببین که حالم ، حال همیشگی نیست
اینجا ، همینجایی که هستی باش، که قلبم بدون تو زنده نیست
ما عاشقانه مانده ایم برای هم ، من برای تو هستم و تو برای من ،
تمام نگاهت را هدیه کن به چشمان عاشق من…
هر زمان فکر بی تو بودن میکنم نفسم میگیرد،
اگر نباشی قلبم بی صدا میمیرد،مثل حالا باش ،
مثل حالا عاشقانه دوستم داشته باش
گفته بودم که با تو نفس میگیرم
گفته بودم با تو در این زندگی تنها رنگ عشق را میبینم ،
رنگی به زیبایی چشمانت
اگر دست خودم بود دنیا را فدا میکردم برای همیشه داشتنت
تو را با هیچکس عوض نمیکنم ، عشقت را همیشه
در قلبم میفشارم و به داشتنت افتخار میکنم
تو را که دارم دیگر تنهایی را در کنارم احساس نمیکنم ،
غم به سراغم نمی آید و دیگر به جرم شکستن اعتراف نمیکنم!
ما یکی شده ایم با هم ، گرمای زندگی با تو بیشتر میشود
و اینجاست که دیوانه میشود از عشقت دل عاشق من




موضوع مطلب : عاشقانه

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
 
درباره وبلاگ

به نام خدا هستم، از بچگی بزرگ شدم، تو بیمارستان به دنیا اومدم، صادره از شهرمون، همونجا بزرگ شدم، چند سال سن دارم، بابام مرد بود، تو دوران کودکیم بچه بودم، با رفیقام دوست شده بودم،یه تابرادر دارم که باهام برادره، به دوست داشتن علاقه دارم، قصد ازدواج نه دارم، بعضی شبها که می خوابم خواب می بینم، تو خونمون زندگی می کنیم، تا حالا نمردم و ...»

نویسندگان
Mamad Dj (10)

پیوندها
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
««««« شب های تهران »»»»»
رقصی میان میدان مین
****شهرستان بجنورد****
دانشجویان مهندسی مکانیک شهرکرد
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
تراوشات یک ذهن زیبا

سایت روستای چشام
شبستان
برادران شهید هاشمی
عشق
مصطفی
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
دنیای هالیوود
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
.:مطالب جدید18+ :.
هر چی تو فکرته
... یاس ...
بیارجمند
هیئت
نــــــا کجــــــا آبـــــــاد دل مــــن ...
عرفان وادب
بهار عشق
*(حرفهای نگفته)*
مرامنامه عشاق
..پـــــر شکســــته
ALAKI
زازران
شایگان♥®♥
مناجات با عشق
دانشجوی میکروبیولوژی 91 دانشگاه آزاد اشکذر
سید علی حسینی
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
اخبار روز ایران وجهان
انجمن مرجع وتخصصی پارسی گلد
دانشجویان مهندسی مکانیک (شهرکرد)
نارنجی
دانلود آهنگ جدید
ایران من
سامانه ارسال پیامک + آرشیو SMS با موضوعات گوناگون
بهترین قالب های وبلاگ

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 31
کل بازدیدها: 306408